خوانندگان گرامی، دوستان عزيز

وبلاگ کابل‌‌نامه از آغاز انتشار خود کوشيده است تا خوانندگان خود را با تازه‌‌ترين دستاوردهای پژوهشی محققان و افغانستان‌‌شناسان و با آثار و انديشه‌‌های نويسندگان برجسته افغانی و خارجی آشنا کند.

اين وبلاگ، با مقالات متنوع خود در اختيار شماست و همه نخبگان افغانستان می‌‌توانند مطالب تاريخيشان را در آن منتشر نمايند.


ايران و افغانستان [۴]:

چگونه خراسان کنونی از پيکر افغانستان جدا شد؟

احمدشاه ابدالی، در سال ۱۷۴۷ ميلادی دولتی در خراسان [بزرگ] پديد آورد۱ و در آنجا اعلام پادشاهی کرد. در واقع، هدف وی، همانند ديگر مدعيان [قدرت] نظير عليقلی‌خان برادر زادهء نادر افشار، سلطنت بر تمام ايران بود.۲ اما، پس از چندی، قلمروی که او بر آن فرمان می‌راند، افغانستان نام گرفت.۳

احمدشاه درانی در فرمانی که در تاريخ ۱۶ شوال ۱۱۶٧ مطابق ۱٧۵۳ م. توسط او صادر شده و در نشريه‌ی فرهنگ ايران زمين منتشر گرديده است، کلمه افغانستان را به کار نبرده و در عوض آرزو کرده است تا به ياری خداوند سراسر ايران را به زير فرمان خود آورد:

... در اين وقت که پروردگار عالم اين دولت خداداد را به نواب همايون ما ارزانی فرموده است، منظور نظر اقدس چنان است که به فضل قادر لم يزل اسرای مسلمان که در عهد نادرشاه گرفتار گرديده نجات از ارض قدس دهيم و در عرض راه تون و قاين و غيره ولايات که به تصرف امنای دولت قاهره در آمده، هرچه اسير مسلمان بود نجات يافته و حال قلعه مشهد را محاصره داريم. انشاالله همين که قلعه فتح شد به کلی کل ايران به تصرف آمد...٤

دانشنامهء بريتانيکا، که يکی از معتبرترين منابع به‌زبان انگليسی به شمار می‌‌رود، شاهنشاهی احمدشاه درانی را آخرين امپراتوی افغان ‌خوانده است. اين دانشنامه می‌افزايد:

شاهنشاهی احمدشاه درانی پس از امپراتوری عثمانی، دومين امپراتوری جهان اسلام در نيمهء دوم قرن هجده بود که حدود قلمرو آن را از مشهد تا دهلی و از آمودريا تا دريای عرب دربر می‌گرفت.۵

وقتی که احمدشاه درانی به سلطنت رسيد، در خراسان کنونی، شاهرخ نواده‌ی نادرشاه افشار به حمايت شاه افغان حکومت می‌کرد. دکتر محمود افشار در اين باره می‌نويسد:

شاهرخ نوه نادرشاه افشار که در مشهد جانشين جد خود شده از حمايت احمدشاه درانی برخوردار بود.٦

به همين‌سان، عبدالرضا هوشنگ مهدوی می‌نويسد:

سپاه احمدشاه درانی پس از تصرف هرات به سوی مشهد روانه شده و آن شهر را بدون زد و خورد تصرف کرد، اما به احترام نادرشاه تصميم گرفت خراسان را برای شاهرخ باقی بگذارد، مشروط بر اين که او تفوق افغانها را تصديق کند. شاهرخ قبول کرد و سکه به نام احمدشاه زد و دستور داد در مساجد خطبه به نام او خواندند. احمدشاه يکبار ديگر در سال ۱٧۵۱ م. (۱۱۶٤ه‍. ق.) به خراسان آمد و اين بار نيشابور و تربت جام و باخرز و خواف و ترشيز را هم تصرف کرد. بار سوم در سال ۱٧۶٩ م. (۱۱٨۳ ه‍. ق.) وقتی نصرالله ميرزا فرزند شاهرخ علم طغيان برافراشت و به دربار کريم‌خان زند پناهنده شد، احمدشاه در رأس يک سپاه بيست هزار نفری به مشهد آمد و توانست عليمردان‌خان حاکم تون و طبس را که طرفدار شاهزاده‌ی ياغی بود شکست دهد.٧

و در کتاب تاريخ وقايع و سوانح افغانستان، که نخستين كتاب از آثار ايرانيان عصر ناصری درباره افغانستان و حوادث آن است، و در سال ۱٢٧۳ق/۱٨۵٧م تأليف شده، آمده است :

شاهرخ شاه پسران خود را با جمعی از سادات و علما روانه اردوی احمدشاه نمود و به مصالحه‌اش راضی ساخت، مشروط و مقرر شد که در ارض اقدس سکه و خطبه به نام وی زده و خوانده شود و مهر فرامين، احکام و ارقام به نام او کنند چنانچه سجع مهر شاهرخی بعد از قبول مصالحه اين بود:

يــافـت از الـطـاف احمــد پــادشـاه
شــاهرخ بر تخــت شاهی تکــيه گاه٨

الفنستون، محقق نامور انگليسی، هنگامی که جامع‌ترين کتابش را در مورد افغانها می‌نوشت، ضمن بحث در باره افغانهای جنوب غرب، از احمدشاه درانی به‌عنوان مؤسس افغانستان معاصر چنين ياد می‌کند:

احمدشاه خرد مندانه، اساس يک امپراتوری بزرگ را نهاد. هنگام در گذشت او متصرفاتش از غرب خراسان تا سر هند و از آمو تا دريای هند گسترش داشت و اين همه را يا با انعقاد پيمان به‌دست آورده بود و يا در عمل (به زور شمشير) تصرف کرده بود.٩

الفنستون می‌افزايد:

«به راستی اگر شاهی در آسيا سزاوار احترام ملت خويش باشد، جز احمدشاه کس ديگری نيست»۱۰

آنچه از تاريخ استنباط می‌شود، حکومت خراسان کنونی، از آغاز شاهنشاهی احمدشاه درانی تا دوره‌ی سلطنت زمانشاه درانی، هميشه تحت‌الحمايت دولت افغانستان بوده است. هوشنگ مهدوی می‌نويسد:

پس از مرگ احمدشاه درانی پسرش تيمورشاه جانشين او شد (۱٧٧۳-۱٧٩۳ م.) تيمورشاه هم سه بار به خراسان لشکر کشيد و هربار پس از تصرف مشهد و اخذ خراج و ماليات به افغانستان مراجعت کرد. به‌اين ترتيب شاهرخ به‌صورت تحت‌الحمايه و خراجگزار افغانها درآمده بود و مدت نيم قرن بر خراسان سلطنت کرد.۱۱

مهديزاده کابلی درباره سنگ‌بنای جدايی خراسان کنونی از پيکر افغانستان می‌نويسد:

اما، در سال ۱٢۱۰ه‍. ق. آقامحمدخان، بنيانگذار سلسله‌ی قاجاريه، پس از تاجگذاری، به ظاهر جهت زيارت امام رضا عزم خراسان کرد و در واقع هدف وی تصرف گنجينه‌ها و جواهرات نادرشاه از بازماندگان او بود. شاهرخ به پيشباز خان قاجار رفت؛ ولی خان سنگدل او را به دست شکنجه سپرد. شاهرخ بر اثر اين شکنجه‌های سخت جان داد. اما فرزندش نادرميرزای افشار که چنين عقوبت سختی را در مورد پدرش شاهد بود، به افغانستان پناهنده شد و با حمايت شاه افغان مجدداً موفق به تصرف مشهد گرديد.۱٢

علی‌اکبر بينا، دانشمند ايرانی، در اين باره چنين می‌نگارد:

آخرين حريف مهم فتحعلی‌شاه، نادرميرزا پسر شاهرخ نوة نادر افشار بود. هنگامی که آغامحمدخان در خراسان شاهرخ را شکنجه می‌داد، پسرش پدر را در چنگ دشمن قهار تنها گذاشته به افغانستان پناه برد. نادرميرزا همين که خبر قتل اولين سلطان قاجار را شنيد به تحريک زمان‌شاه افغانستان را ترک کرده به خراسان آمده و مشهد را تصرف نمود. فتحعلی‌شاه برای اخراج نادرميرزا و استقرار نفوذ دولت مجبور شد به سمت خراسان لشکرکشی کند. شهرهای نيشابور و تربت حيدريه در مقابل حملات سپاهيان فتحعلی‌شاه تسخير شد و وقتی قوای دولتی به دروازه‌های مشهد رسيد، نادرميرزا در نتيجة فشار متنفذين شهر را رها کرده و در حين فرار دستگير شد و او را غل و زنجير کرده به تهران آوردند و در آنجا به فرمان فتحعلی‌شاه خفه شد (۱٧٩٩ م./۱٢۱٤ ه‍. ق).۱٣

پس از تسخير خراسان‌کنونی توسط دولت قاجاريه، دولت افغانستان با فرستادن سفير به‌دربار شاه قاجار خواهان واگذاری مجدد خراسان به‌دولت افغانستان می‌گردد. رضاقلی‌خان هدايت، مورخ دورة ناصرالدين‌شاه قاجار، اين ماجرا را چنين تعريف می‌کند:

در آغاز سال ۱٢۱٤ هجری، طره‌بازخان افغان به‌اشاره زمان‌شاه افغان از جانب وفادارخان وزيراعظم او به‌عزم ملاقات صدراعظم ايران اعتمادالدوله حاجی ابراهيم خان شيرازی وارد دارالسلطنه ری که تختگاه پادشاه قاجار بود گرديد. پس از ملاقات و مقالات معلوم شد که شاه‌زمان توقع کرده که خراسان را به‌وی بازگذارند و ساير بلاد ايران چنان‌که در عهد حسن‌خان قاجار و کريم‌خان زند در تصرف پادشاهان ايران بوده برقرار باشد. چون اين‌گونه تمنا زياده از شأن شاه‌زمان بود، باعث تغيير مزاج هاج صاحب تخت و تاج گرديده، جواب مقرر شد که منظور نظر ما آن است که هرات و مرو و قندهار و بست و قصدار و سيستان و زميندار چنان که در دولت صفويه از اضافات و ملحقات دولت عليه ايران بوده اکنون از تصرف متغلبان انتزاع فرماييم. خراسان خود خانه قديم آبا و اجداد ما است. اگر خراسان نه از اجزای ايران بودی چه واقع گرديده که مزار جد بزرگوار ما در خارج طوس معروف اهالی روم و روس است.۱٤

زمان‌شاه در نامة خود در خصوص ادعای فتحعلی‌شاه بر سرزمين خراسان که در نوشته‌های مقامهای انگليسی آن روزگار «خراسان مستقل» ناميده شده، اين‌گونه پاسخ می‌دهد:

آنچه دربارة مضجعة جد خود در خراسان خاطرنشان داشته‌ايد، پيداست که اين ملک محروس و موروث من و تست، اما فی‌الحال رفعت و منرلت سيف و سنان اگر شأن تو را سزاست از آن تو خواهد بود و اگر بر شأن سکندرنشان ما گوارا است به جوهر ثبات و عزم من تعلق خواهد گرفت. تو از خدعه و هرزه‌درائی عزم تصاحب داری و من از جوهر سيوف و جانبازی آن را در تصرف دارم. اين ملک محصول شمشير اجداد خجسته بنياد من است. نشانة قبر جد تو، ملک محروسة خراسان را در قيد و ضبط و عمل و دخل تو نمی‌آورد.۱۵

عزيزالدين پوپلزايی، در ادامه می‌افزايد:

سرانجام نيروهای فتحعلی‌شاه در سال ۱٢۱۶ ه‍. ق/۱٧٩٩ م. مشهد را گشود و حاکم دست‌نشاندة از سوی افغانستان را از ميان برداشت.۱۶

و غلام محمد غبار، جدايی خراسان کنونی از قلمرو درانيان را در سال ۱٨۰۳ م. می‌داند:

خراسان کنونی در دورة شاه‌محمود ابدالی (در سال ۱٨۰۳ م.) به‌دست حکومت قاجاريه ايران افتاد.۱٧

بدين‌ترتيب، در نهايت خراسان بزرگ تجزيه شد و خراسان کنونی از پيکر افغانستان جدا گشت.

مهدی خراسانی، ۱۳٨٧ - مشهد

پانويس
-------------------------------------------------------------
۱- مهديزاده کابلی، درآمدی بر تاريخ افغانستان، قم: نشر صحافی احسانی، چاپ اول - زمستان ۱۳۷۶ خورشيدی، ص۱
٢- اطلاعات سياسی و اقتصادی، شماره ۲۲۵، ص۳۸
٣- درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص۱
۴- جاويد، دکتر عبدالاحمد، اوستا، سويد: شورای فرهنگی افغانستان، چاپ ۱٩٩٩ م. ص ٤٨
۵- مهديزاده کابلی به نقل از : دانشنامه بريتانيکا
٦- افشار يزدی، دکتر محمود، افغان نامه، تهران: بنياد موقوفات دکتر محمود افشار، چاپ اول - ۱۳۵٩ ش. ج ۱، ص ٢۶۵
٧- هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاريخ روابط خارجی ايران، تهران: چاپ سوم - ۱۳۶٤ ش. ص ۱٧٨
٨- علی‌قلی ميرزا (اعتمادالسلطنه)، تاريخ وقايع و سوانح افغانستان، تصحيح ميرهاشم محدث، تهران: انتشارات اميرکبير، چاپ دوم-۱۳٧۶، ص ۴؛
٩- الفنستون، بيان سلطنت کابل (افغانان)، ترجمه آصف فکرت، مشهد، ص٤٩٦
۱۰- همانجا، ص ٣٨١
۱۱- تاريخ روابط خارجی ايران، ص ۱٧٨
۱٢- درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ٧٩
۱۳- بينا، علی‌اکبر، تاريخ سياسی و ديپلوماسی ايران،ج ١، صص ۵۴ و ۵۵
۱۴- هدايت، رضاقلی‌خان، روضةالصفای ناصری، قم: ۱۳۳٩ ش. ص ٢۶۱
۱۵- پوپلزايی، عزيزالدين، درةالزمان فی التاريخ شاه‌زمان، کابل: ۱۳۳۵ ش.، ص ٢۳٨
۱۶- همانجا، ص ٢۳٨
۱٧- غبار، غلام‌محمد، افغانستان در مسير تاريخ، قم: انتشارات پيام مهاجر، چاپ دوم ۱۳۵٩ ش.، ص ۶


ايران و افغانستان [۳]:

ايران کجاست؟

اشاره: وقتی واژة «ايران» به غبار فراموشی آميخته شد، چند تفسير متفاوت از آن سر برآورد، که از جمله حکايت تازه‌ای است که از سال ۱٩۳۵ ميلادی بدين‌سو، در ايران کنونی عنوان شد که گويا منظور از «ايران» همان کشور «پارس باستان» است و برخی محافل ايرانی سخت به آن دلبسته‌ و سالهاست که مطالب وارونه در اين باب در شماری از کتابها و جرايد و حتی امروزه در سايت‌های اينترنتی خود منتشر ساخته‌اند. اين تحقيق، از يک سو، مهر ابطال بر اين ادعاهای بی‌پايه و اساس است؛ و از سوی ديگر، دليل روشنی است که در هيچ عصر و زمانی موضوع ايران به‌عنوان هويت تاريخی افغانستان، مورد ترديد دانشمندان غربی و تاريخنگاران افغان نبوده است.

کتاب «افغانستان در شاهنامه»، پژوهشی جامع و ارزشمند است، درباره اساطير و افسانه‌های کهن قوم آريايی که در شاهنامه فردوسی به نظم کشيده شده است.[۱] در اين اثر گران‌سنگ، شادروان استاد احمدعلی کهزاد، برای نخستين‌بار در اقغانستان، به ايران تاريخی اشاراتی دارد که ذکر آن در اينجا خالی از لطف نيست. او در پيشگفتار اين کتاب می‌نويسد:

افغانستان يک نام بسيار جديد است و فردوسی حماسه‌سرايی بزرگ از عدم کاربرد آن معذور است. اگرچه، واژه افغان، به گواهی خود شاهنامه، به‌عنوان نام عشايری پيشينه هزار ساله دارد، اما تاريخ رسمی اسم ترکيبی افغان [با پسوند مكانی «ستان»] (افغانستان) به‌معنای وطن افغان‌ها از ۱۵۰ سال تجاوز نمی‌کند
اگر کسی يک بار شاهنامه را سر تا پا مرور کند، و با عقل سليم کمی پيرامون نام‌های خاص اماکن دقت نمايد، بدرستی می‌يابد که ايران فردوسی کجاست!
[۲]

همو می‌افزايد:

من در مبحث آريانای کهن، واضح نوشته‌ام که آريانای کهن کجاست و حدود و ثغور آن، از قرن سوم پيش از ميلاد، بطور بسيار آشکار و معين کجا بوده است و نويسندگان اروپايی چه‌سان و چگونه آن را از تاريکی به روشنی کشيدند. اين نام از حدود ٢۳۰۰ ق.م. بدين طرف نام افغانستان قديم بوده است...[۳]

آقای کهزاد بر اين باور است کشوری که در جهان معاصر افغانستان ناميده می‌شود، بطور کلی و جامع در دوره‌ی پيش از اسلام آريانا (ايران) ياد می‌شد. بنابراين او می‌نويسد:

ايران فردوسی غير از ايران امروزی (فارس) است. يا به سخن ديگر، ايران فردوسی عبارت از آريانا يا خراسان بزرگ عهد خودش بود. بنابراين، نبايد ايران شاهنامه را با ايران امروزی مغالطه کرد. البته روشن است که قسمتی از ايران شاهنامه جزئی از ايران امروزی است. اما بقيه‌ی آن جزئی افغانستان و کشورهای همسايه می‌باشد. ايران و افغانستان از طلوع تاريخ بديسو فرهنگ مشترک دارند که شاهنامه فردوسی، حماسه بزرگ، يکی از افتخارات مشترک اين دو کشور برادر است. بدين ترتيب، شاهنامه فردوسی، مال تمام مللی است که به زبان فارسی دری سخن می‌گويند.[٤]

استاد کهزاد، در بخش دوم اين اثر در بارة آريانا (ايران کهن) نوشته است:

نامی که در دوره‌های قديم پيش از اسلام، از اواسط قرن سوم قبل از ميلاد، بار اول توسط «اراتس‌تنس» برای مملکت ما احيا شد، «آريانا» بود. سپس «استرابو» حدود آن را معين نمود و «بطليموس» ولايات هفتگانه و باشندگان داخل آن را معرفی کرد.
نويسندگان قرن ۱٨ و ۱٩ اروپايی از روی کتاب «آريانای باستان» تأليف «ولسن» اين نام فراموش شده را زنده کردند. «بيليو» با نگارش آثار خود نام «آريانا» را بر زبان‌ها افکند. من در سال ۱۳٢۰ ش. از روی منابع يونانی و نوشته‌های مورخان و نويسندگان اروپايی اسم «آريانا» را توسط رسالة «آريانا» به‌عنوان نام باستانی کشور ما معرفی نمودم. «ايران فردوسی» همان «آريانای» اراتس‌تنس و استرابو است.
[۵]

او می‌نويسد:

در سال ۱۳٢۰ ش. کتاب کوچکی به نام «آريانا» نوشتم و در آن راجع به جمعيت قديمی «آريا» و «داسيو» (يعنی سفيد پوستان و سياه پوستان) و «آريا ورته» و «آريا ورشه» (يعنی مسکن مردمان جليل)، براساس سرود ويدی و «آريانم ويجو» (سرزمين اولية آريايی)، از نظر اوستا و جغرافيای اوستا و ۱٦ قطعه خاک مبارک «ونديداد» شرحی نوشتم. همين‌گونه، دربارة نويسندگان کلاسيک يونانی، مانند: «اراتس‌تنس» (Eratosthenes)، «استربو» (Strabo)، «بطليموس» (Ptolemy)، «آرين» (Arrian)، و «کروتيوس» (Cortius) بحثی نگاشته و متذکر شدم که اراتس‌تنس، بار اول نام قديم مملکت ما، يعنی «آريانا» را در حدود اواسط قرن سوم پيش از ميلاد ذکر کرده و استرابو، جغرافی‌نگار و مورخ يونانی (۶۰ ق.م – ۱٩ م.)، براساس گفته‌های اراتس‌تنس حدود و ثغور آريانا را شرح داده و بطليموس و پلينی ولايات و باشندگان و برخی شهرهای آريانا را به رشته تحرير درآورده‌اند.

بدين‌ترتيب، شادروان کهزاد، سخن خود را از جغرافيايی اوستا آغاز می‌کند. او با استناد به فرگرد اول ونديداد، از شانزده سرزمين آريايی نام می‌برد که اغلب در کشور افغانستان امروزی واقع است:

آريانم ويجو (بخش شمالی پامير و فرغانه)، سغد (سغديان)، مورو (حوزة مرغاب)، بخدی (بلخ و باختر)، نيسا يا نسا (ميمنه)، هريو (حوزة هريرود و هرات)، هراويتی (حوزة ارغنداب)، هيتومنت (حوزة هيرمند و پشت رود)، ويکريتا (حوزة رودخانه کابل و کابلستان)، کخره (ککرک غزنی، ککرک باميان، کرخ هرات)، اوره، روه (سرزمين پکتيا)، ره گه (راغ بدخشان)، وارونا (باميان و هزاره جات)، خننته (معلوم نيست)، رانکا (معلوم نيست)، و هسپه هندو (منطقه هفت دريا، پنجاب)

پس از اين، او مطابق منابع يونانی به حدود و ثغور آريانا می‌پردازد:

از نظر اراتس‌تنس و استرابو، حدود اربعه آريانا چنين است:
حدود شرقی آريانا رود اندوس (سند)، حدود جنوبی آن اوقيانوس بزرگ (بحر هند)، به طرف شمال بلخ (مرواريد آريانا) و کوه پاروپاميزوس و رشته جبالی که از شمال هند تا دربند خزر می‌رود، قسمت غربی آن را خطی معين می‌کند که «پارتيا» را از «مديا» و «کرمان» را از «فارس» و «پارتاکنه» جدا می‌سازد.
بنابراين، حدود آريانا از نظر نويسندگان کلاسيک يونانی قرار آتی است:
شرق: از کلکت تا اقيانوس هند، رود اندوس (اباسين)
جنوب: اقيانوس يا بحر هند
شمال: اکسوس (رود آمو) از سرچشمه تا نقطه‌ای در آن وقت به بحيره اورال می‌ريخت
غرب: سه طرف فوق با خطوط طبيعی مشخص بود. طرف غرب آن را خط فرضی تعيين می‌کند که از کنار بحيره خزر تا بحر هند منبسط بود و «کرمان» و «پارتيا» (خراسان) را به آريانا مربوط می‌ساخت.
به اين ترتيب، قراری که ملاحظه می‌فرماييد، حدود آريانا از نقطه نظر «اوستا» و نويسندگان کلاسيک يونانی يک چيز است و فرقی ندارد.

او درباره ولايات آريانا از زبان بطليموس نوشته است:

بطليموس آريانا را به هفت ولايت تقسيم می‌کند: مارجيانا (mar-jiana = حوزة مرغاب)، بکتريانا (bektar-ya-na = بلخ و بدخشان)،آريا (arya = ولايت هرات)، پاراپاميوس (paro-pa-mizos = هزاره جات و کابل تا سواحل اندوس، نورستان و ارستان)، درانجيا (dar-anjiana = سيستان)، اراکوزيا (arkozy = ولايت قندهار و سلسله کوه سليمان تا اندوس)، و جدروزيا (jad-ro-zia = کچ، مکران يا بلوچستان).

همو می‌افزايد:

در عصر اسلامی، در تقسيمات فوق بعضی نام‌های قديم را داخل نمودند: حصه شمالی باختر، حصه شرقی کابلستان، حصه جنوبی زابلستان، حصه شمال شرقی غور، حصه جنوب شرقی روه، و حصه جنوب غربی نيمروز.
قدری منبسط‌تر چنين می‌شود: کابلستان (مارجيانا، آريا، و قسمتی از پاروپاميزوس)، زابلستان (درانجيانا، اراکوزيا، گدروزيا)، باختر (بکتريانا، و قسمتی از پاروپاميزاد شرقی)، غور (قسمت غربی پاروپاميزاد و قسمتی از آريا)، کج (اراکوزيا، قندهار، مکران و بلوچستان)، و نيمروز (قسمت غربی درانجيانا و سيستان).

سپس، آقای کهزاد ديدگاه‌های خاورشناسان اروپايی سدة ۱٨ و ۱٩ را يادآور می‌شود:

در زمان سلطنت شاه‌شجاع ، چون انگليس‌ها وارد پيشاور شدند، «مانت ستوارت الفنستن» در سال ۱٨۱۵ م. کتابی راجع به کشور ما نوشت و در لندن منتشر کرد. در واقع، اين کتاب مختص به سلطنت درانی بود و نامش را «گزارش سلطنت کابلستان» نهاد و در پايان کتاب سرزمين‌های تابع آن را در فارس، تاتارستان و هند نيز افزود. من در اينجا به محتويات کتاب کاری ندارم، اما راجع به نام آن «کابل يا کابلستان» که در شاهنامه به تکرار آمده است، می‌خواهم مختصراً متذکر شوم که حدود و ثغور آن با آنچه که اوستا و نويسندگان يونانی ذکر کرده‌اند، يکسان نيست، بلکه خيلی گسترده‌تر از آن است.
کابلستان او به اندازة گسترة امپراتوری غزنوی يا ابدالی است. چرا نامبرده چنين کرده است؟ برای اين که اولين تماس او و اولين کتابی را که وی دربارة کشور ما نوشته، زمانی بوده است که هنوز از نام «آريانا» اطلاعی نداشته است.
اما، ولسن، معاون انجمن همايونی آسيايی بنگال، که شخص نهايت مدقق بود و اطلاعاتی دقيقی راجع به مسايل آسيايی کسب کرده بود و مسکوکات فراوانی در مورد افغانستان در دسترس داشت، کتابی تحت عنوان «آريانای باستان» نوشت که در آن تصاوير، نقشه‌ها و آثار باستانی کشور ما را گرآورده و منتشر ساخت... وی پس از بررسی و تجزيه و تحليل زياد، نام زيبای قديم کشور ما «آريانا» را پيدا کرد. اين نام سه قرن پيش از ميلاد مسيح به صورت «آريانای کهن» در مورد کشور ما رواج داشت. پس از او جمعی ديگر از نويسندگان قرن ۱٨ و ۱٩ نيز اين مطلب را تأييد کرده‌اند.

بيليو، ديگر خاورشناس انگليسی است، که از آريانا و سرحدات آن سخن گفته است. آقای کهزاد در اين باره می‌نويسد:

بيليو، دانشمند نژادشناس و مردم‌شناس مشهور انگليسی در قرن ۱٨ و ۱٩، چند اثر راجع به افغانستان نوشته است: از جمله يکی «نژادهای افغانستان» و ديگری «تجسسی در مردم‌شناسی افغانستان» است که به‌ترتيب در سالهای ۱٨٨۰ و ۱٨٩۱ نشر شده‌اند.
اگرچه هر دو کتاب، چنان که از نام‌های آنها مستفاد می‌شود، مربوط به افغانستان است، اما چون مدقق می‌خواهد دورة باستان هر قوم را مطالعه کند، به آثار نويسندگان کلاسيک يونانی می‌پردازد و ناگزير است که از آريانا نام برد و شرح حدود آن را از آثار «اراتس‌تنس»، «استرابو»، «بطليموس»، «آريان»، «کوبينوس»، و «پلينی» نقل کند. به‌اين ترتيب، اين دو اثر «بيليو» برای شناسايی «آريانا» و حدود و ثغور آن نهايت مفيد هستند.
بيليو، در صفحه ۵٩ کتاب «نژادهای افغانستان»، در مورد کشور ما می‌نويسد: «بهتر است اول نگاهی به اوضاع جغرافيايی قديم کشوری بيندازيم که نزد پارسی‌ها به اسم «آريا ورته»، نزد يونانی‌ها به اسم «آريانا» و بعدها به اسم «خراسان» معروف بوده و در اين تازه‌گی‌ها به نام «افغانستان» شهرت يافته است.»
راويلسن، دانشمند نامور انگليسی، در صفحه دوم کتاب خود تحت عنوان «بکتريا» که در سال ۱٩۱٢ م. در لندن به نشر رسيده است، کلمه «آريانا» را از زبان «استرابو» به کار گرفته و چنين می‌نويسد: «استرابو بلخ (باختر) را فخر آريانا خوانده است.»
به همين‌سان، آ. فوشه، دانشمند فرانسوی، در صفحه ٤۰٨ جلد دوم کتاب خود تحت عنوان «صنعت گريکوبوديک گندهارا» کلمه «آريان» (Arian) را در مورد قلمرو کشور ما به کار برده است. نامبرده، در صفحه ٤٢٩ همين اثر، بکتريان (باختر) را «مرواريد آريان» خوانده است.
پس ملتفت بايد بود که اسم آريانا و آرين به صفت «آريانی» هم توسط بيليو و فوشه استعمال شده است.

در پايان، آقای کهزاد، باری ديگر به کاربرد واژة «ايران» در شاهنامه و ساير آثار دورة اسلامی اشاره می‌کند:

در شاهنامه و ساير مأخذ قديم هر جا که کلمه «ايران» بکار رفته، مراد از آن سرزمين «آريانا» است و مراکز قدرت در آريانا و کانون‌های فرهنگی آن اماکنی که نهضت‌های بزرگ ملی و اجتماعی در آنها پا گرفته، تقريباً همه در خاک افغانستان امروزی بوده است. از آنجا که کلمه «ايران» در قديم مرادف با کلمه «آريانا» بود، به همين سبب است که بزرگان شعر و ادب، فرمانروايان بزرگ کشور ما را به نام «شاهنشاه ايران» ناميده‌اند. فردوسی و فرخی به سلطان بزرگ خراسان، محمود غزنوی، «شاه ايران»، «ايران شاه» و «شاهنشاه ايران» خطاب کرده‌اند.
اين را هم بايد روشن ساخت که فردوسی کلمه «آريانا» را استعمال نکرده است، زيرا در زمان فردوسی زبان‌های ما تحول کرده و نام‌ها هم متحول شده بود، چنانچه «کاپل» به «کابل»، «بلهيکا» به «بلخ»، «باميکا» به «باميان» وغيره تغيير نموده بود. اما اينکه فردوسی نام‌های باستانی «بلهيکا»، «باميکا»، «آراکوزيا»، «جدروزيا»، و بالاخر «آريانا» و يا «آريا ورته» و «ايريانا ويجو» را استعمال نکرده است، بدين معنی نيست که اين نام‌ها وجود نداشته است؛ بلکه فردوسی نام‌های معمول زمان خود را استعمال کرده است. از زمان فردوسی بزرگ تا اوايل آغاز کشور آريانا چند هزار سال فاصله است و زبان‌ها و نام‌ها چندبار تغيير و تحول نموده است. پس مراجع و مأخذ درست و اساسی تاريخ آريانا سرودهای ويدی، سرودهای مهاباراتا، مأخذ يونانی، هندی و چينی و مطالعات باستان‌شناسی است نه کتاب شاهنامه فردوسی يا آثار کشور بزرگ و با عظمت خراسان و کتاب‌های خراسانی و عربی. شاهنامه فردوسی، قسمی که در اين کتاب تذکر داده شده است، بسياری از داستان‌های باستانی ويدی و اوستايی را شکل تازه داده و به نظم دری درآورده است که به‌همين دليل نام‌ها هم شکل تازه به‌خود گرفته است.
کلمه «ايران» در اين سال‌های اخير متاسفانه معنی اختصاصی گرفت و تسميه‌ای از کل بر جزء صورت بست. اما در هر حال، آنچه مسلم است، اين است که سرزمين افتخارپرور آريانا که نام متداول‌تر از آن در آثار اسلامی همان خراسان است، خاک افغانستان از آن نمايندگی می‌کند.

نيلوفر کابلی، ۱۳٨٧ - لندن

پانويس

________________________________________________

[۱]شاهنامه تاريخ پيشينيان، و به منزله تاريخ، سرگذشت ايران است در زمان و ردّ پای زمان است در ايران [اما نه کشوری که امروز ايران خوانده می‌شود، بلکه ايرانی که خاستگاه آرياييان بوده است!]. شاهنامه در قرن چهارم‏ هجری سروده شد، چهار سد سال پس از شكست ايرانيان از عرب‏ها؛ زمانی كه ايرانيان خراسان می‏كوشيدند تا در شرايط تازه و در برابر خلافت بغداد سرنوشت سياسی و فرهنگی خود را باز سازند.(شاهرخ مسکوب، شاهنامه و تاريخ، وبگاه ايران باستان)
[٢] و [۳] کهزاد، احمدعلی، افغانستان در شاهنامه، کابل: انتشارات بيهقی - ۱۳۵۵ ش، ص ٢۱.
[٤] اين قسمت در متن اصلی مقدمه کتاب شادروان آقای احمدعلی کهزاد وجود ندارد و بعدا افزوده شده است! رجوع کنيد به، افغانستان در شاهنامه، ص ٢۳. اما طی تماس تلفنی که با آقای فريار کهزاد داشتم، علت را جويا شدم. ايشان فرمودند که اين قسمت در هنگام چاپ کتاب جا افتاده بود.(مهديزاده کابلی)*