خوانندگان گرامی، دوستان عزيز

وبلاگ کابل‌‌نامه از آغاز انتشار خود کوشيده است تا خوانندگان خود را با تازه‌‌ترين دستاوردهای پژوهشی محققان و افغانستان‌‌شناسان و با آثار و انديشه‌‌های نويسندگان برجسته افغانی و خارجی آشنا کند.

اين وبلاگ، با مقالات متنوع خود در اختيار شماست و همه نخبگان افغانستان می‌‌توانند مطالب تاريخيشان را در آن منتشر نمايند.


گفتاری چند پيرامون زبان دری

پيشينه‌ی زبان دری

(بخش اول)
زبان وسيله افهام و تفهيم است که ارتباطات بين انسانها را آسان می‌سازد، و يکی از مهمترين ميراث فرهنگی بشر بشمار می‌رود و بحق می‌توان آن را يکی از ويژگی‌های نوع انسان دانست که او را از حيوان متمايز می‌سازد و در غير آن، هيچ‌گونه جنبه تقدس ندارد! تعصب ورزيدن به خاطر زبان و ايجاد تفرقه ميان اقوام و ملل، اساساً کاری نادرست و ضدانسانی است. شوربختانه، امروزه زبانهای ملی و رسمی ما توانايی معيار زبانهای بين‌المللی را، در عرصه‌ی علمی و فن‌آوری، از دست داده و کمتر شناخته شده‌اند.[*] بنابراين، وظيفه ملی تک تک ماست که تلاش ورزيم تا حداقل در حد زبانهای ترکی و عربی آنها را به جهانيان معرفی نماييم.

اما در مورد زبان دری، ابن نديم از زبان عبدالله بن مقفع گويد:

زبانهای فارسی عبارت از: پهلوی، دری، فارسی، خوزی، و سريانی است. پهلوی منسوب است به پهله که نام پنج شهر است: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند، و آذربايجان. و اما دری زبان شهرنشينان بود، و درباريان با آن سخن می‌گفتند و منسوب بدربار پادشاهی است و از ميان زبانهای اهل خراسان و مشرق، زبان مردم بلخ در آن بيشتر است. اما فارسی، زبان موبدان و علما و امثال آنان بود، و مردم فارس با آن سخن می‌گفتند. و خوزی زبانی بود که با آن شاهان و اميران در خلوت و هنگام بازی و خوشی با اطرافيان خود سخن می‌گفتند، و سريانی زبان همگان، و نوشتن هم نوعی از زبان سريانی فارسی بود.[۱]


دکتر ذبيح‌الله صفا در صفحه‌ی ۱٤۱–۱٤٢ جلد اول تاريخ ادبيات ايران يادآوری می‌کند. «... زبان دری زبان شهرهای مداين و مردمی که بر درگاه شاه بودند بدان زبان سخن می‌گفتند و آن زبان خاص مردم دربار بود، لغات مشرق و اهل بلخ درآن غلبه داشت ...»
همين مؤلف در صفحات ۱۵٧–۱۵٨ جلد اول، در دورة اسلامی «از لهجات مهم مکتوب ايرانی مانند پهلوی و سغدی و تخاری و خوارزمی و فارسی دری ...» ياد می‌کند. واضح است که درآن دوره‌ی اسلامی کشوری بنام ايران وجود نداشته است. مراد (خراسان بعد از آريانا است).
صفا ادامه ميدهد... لهجه‌ی دری – لهجه‌ی مشترک مشرق ايران «دری يا "پارسی دری" "فارسی" و "پارسی" می‌خوانيم.» و می‌افزايد: «... ازآن جهت دری گويند که نامه‌ی پادشاهان بدان نوشته می‌شود. و عريضه‌ها تقديم ميدارند... سخن از زبان دری يا پارسی دری ميرود، مراد زبان مردم خراسان و ماوراألنهر است...»
می‌توانم بگويم که اگر گهواره‌ی پرورش قلمرو زبان «دری فارسی» را محدود به افغانستان امروز بدانيم، اشتباه می‌کنيم. و اگر به «خراسان» بپذيريم، افغانستان کنونی، ماوراألنهر و تا نيشاپور ايران کنونی که از شهرهای مشهور خراسان بوده است همه را دربر می‌گيرد. و بعداً در شبه قارة هند و جاهای ديگر معمول شده است.[*]

نجيب مايل هروی، در صفحات ۶٩ و ٧۰، تاريخ و زبان فارسی در افغانستان می‌گويد:

ممکن است که يک زبان در قلمرو سياسی مختلف وجود داشته باشد. حالا اگر در منطقة خاص سياسی بيشتر از يک زبان وجود پيدا کرد بطوريکه زبان رسمی که درحکم زبان ميانجی قرار می‌گيرد زبان‌های ديگر آن منطقه را گويش می‌نامند. يعنی وجود يک زبان در قلمرو سياسی زبان‌های ديگر «گويش» خوانده شده است. مثلاً زبان فارسی که در ايران و افغانستان تا کنون زبان اول مردم و زبان اول اداری آن کشورها است، در هر دو منطقه‌ی سياسی بنام زبان فارسی ناميده می‌شود. ولی گونه همين زبان در جمهوری تاجکستان زبان تاجکی خوانده شده در صورتيکه اين نام‌گذاری با موازين علمی زبانشناسی مغاير است و بايد آنرا «گويش فارسی تاجکستان» بناميم. اينکه امروز زبان فارسی رايج را در افغانستان «دری» می‌نامند و در ايران «فارسی» و در تاجکستان «تاجيکی»، فکری است که خاستگاه استعماری دارد. و استعمارگرانند که اختلاف خلق‌ها را از طريق نام‌ها ايجاد می‌کنند. و در پی نام‌ها و مفاهيم ملی و ناسيوناليستی و عصبيت‌های ديگر را می‌پرورانند و بهره‌ی خويش را می‌برند. کاربرد و استعمال «دری» و «فارسی» از سوی افغانستانيان و ايرانيان در متون ديرينة فارسی روی نگرشی نبوده است که اکنون استنباط می‌شود. امروزه آنگاه که می‌گويند، دری، می‌خواهند نوعی از عصبيت خود را در برابر مفاهيم که هيچ ارتباطی به زبان ندارد ابراز کنند، مفاهيمی همچو مسايل ملی، سياسی، و ... و گويش اسم «تاجيکی» برای گويش فارسی تاجيکستان شوروی کاملاً جديد می‌نمايد و پيشينه ندارد و در گذشته استعمال نداشته است...[٢]

مايل هروی در صفحه‌ی ۱٢۱ می‌گويد: خواندن ادبيات فارسی بنام ادبيات ايران از مقوله‌های است نادرست. زيرا همچنانکه فرهنگ اسلامی را نمی‌توان فرهنگ عرب ناميد. فرهنگ و ادب فارسی نيز بايد فرهنگ ايران خوانده نشود. تا بر فارسی زبانان کشورهای ديگر اجحاف فرهنگی نرفته باشد.

مايل در صفحة ٧۱ کتاب خود از قول دکتر پرويز خانلری در باره‌ی زبان «فارسی دری» بحث مفصل و گسترده و مشبع دارد. و از قديمترين آثار و نهضت پررونق و شکوفای زبان «فارسی دری» زمان سامانيان و غزنويان و اينکه فردوسی «فارسی دری» را مترادف بکار برده مثلاً: «بفرمود تا پارسی دری بگفتند و کوتاه شد داوری». و يا ناصر خسرو که «لفظ در دری» را در پای خوکان نريخته است يادآوری کرده و می‌افزايد که در «سفرنامه از زبان به لفظ فارسی ياد می‌کند» و نتيجه‌گيری می‌نمايد که «پيشينيان ميان دری و فارسی فرقی قايل نمی‌شدند». مايل در صفحة ٨٢ می‌گويد:

به تحقيق نمی‌توان گفت که اسم‌های سه گانة فارسی، دری و تاجيکی به مفهوم معاصر آن در زمينة يک زبان واحد از کدام زمان تداول پيدا کرده است. ولی آنچه روشن است اين است که استعمال مزبور متأخر می‌نمايد. هرچند که کاربرد نامبرده در بين خاورشناسان از زبانشناسان غرب نيز رواج داشته است. ولی ظاهراً ديدگاه‌های استعماری آن از سوی پژوهندگان سياستگرای شرق باب شده است. چرا که يکی از خواسته‌های سياستگرايان مذکور اين بوده که از نيروی انديشه‌ی الهی - انسانی کاسته شود و از آنجا که بعد از زبان عربی زبان فارسی در جهان فکری به اسلام و اخلاقيات بشری بسيار ارزشمند است و با اهميت و توان گفت که زبان دوم جهان فکری اسلام است.[۳]

مايل هروی در صفحة ۱۱۰ می‌گويد «... زبان نظاميست متشکل از دستگاه سه گانه صوتی، دستوری و واژه‌گانی ...»، بنا براين محال خواهد بود که زبان فارسی دری، دری فارسی و فارسی تاجيکی سه زبان جداگانه به اثبات برسد.

ادامه‌ی گفتار در دست تهيه است...

پانويس
-------------------------------------------------------------
۱- محمد بن اسحاق بن نديم، الفهرست، ترجمة محمدرضا تجدد، تهران: انتشارات اساطير، چاپ اول - ۱۳٨۱ خ، ص ٢٢

جُستارهای وابسته

ن. کاويانی، مهد پيدايش و پـرورش زبان دری است، سايت نی
برمک خراسانی، نگاهی به مسـأله زبان در افغانسـتان: قسمت اول و قسمت دوم، سايت نی
دکتر مهدی، در باره زبان باختری
[زوال خرد در زادگاه خرد]


دوره‌های فرهنگی و تمدنی افغانستان

(بخش سوم)
افغانستان در بستر تاريخ



ادامه‌ی گفتار در دست تهيه است...


دوره‌های فرهنگی و تمدنی افغانستان

(بخش دوم)
افغانستان در دنيای اساطير

دوره اساطيری افغانستان را براساس مشترکات فرهنگی با هند و ايران کنونی در دو دورة ودائی و اوستائی بررسی می‌نماييم:

۱- دوره ودائی (۱۵۰۰ ق م تا ٨۰۰ ق م)

آيا اين که افغانستان کنونی خاستگاه قوم آريايی بوده است، يا آريايی‌ها از سرزمين‌های ديگر بدانجا مهاجرت کرده‌اند، هنوز جای بحث است. اما آنچه از مطالعات تاريخی برمی‌آيد، آريايی‌ها در حدود ٢۰۰۰ سال پيش از ميلاد در کشور افغانستان می‌زيستند و اين سرزمين را «آريانا» (Aryana) می‌ناميدند[۱]. نزديک به ۱۵۰۰ سال پيش از ميلاد، آرياييان عصر ودائی، آيين برهمايی را در شمال افغانستان بنياد نهادند. آنها در جلگه‌های هموار بلخ سکونت داشتند[٢]. در همين ايام، دسته‌ای از آريايی‌ها از مسير کوه هندوکش گذر کردند و در مناطقی ميان کابل تا رود سند اقامت گزيدند و وداگرايی (Vedism)، دين همين آريايی‌ها بود که پس از ۱۵۰۰ سال قبل از ميلاد از کشور افغانستان وارد سرزمين هند شدند.

ودا (Veda) از كلمه «ويده» مشتق شده و به معنی دانش مقدس است. ودا، يكی از قديمی‌ترين و معروفترين كتابهای مذهبی جهان باستان است كه به زبان سانسكريت نوشته شده است و با كتاب اوستا حالت خواهری دارد. به همين دليل، اسطوره‌ها و خدايان آريايی (ايرانی) با هندی فوق‌العاده نزديك هستند.

کتاب ودا، که در آن، دعاها و وردها و اسطوره‌ها همه کنار هم گرد آمده اند، از چهار مجموعه اصلی (Samhitās) زير تشکيل می‌شود:

۱- ريگ‌ودا (RegVeda Samhitā)، يا ودای شعرها قديمی‌ترين آنها بوده و شامل هزار سرود خطاب به خداهای وديک است. تنظيم اين اشعار برای خانواده‌های کاهن آريايی که وظيفه حفاظت آنها را بر عهده داشتند بوده‌است.(ترجمه انگليسی ريگ‌ودا)

٢- ساماوِدا (Sāma Veda Samhitā)، يا ودای آوازها. که شامل اشعاری که کاملا از ريگ‌ودا برداشته شده و همراه با نشانه‌گذاری موسيقيايی تنظيم گرديده است، به طوری که برای خواندن سرودهای مذهبی به کار رود. (ترجمه انگليسی ساماوِدا)

۳- ياجورودا (Yajur Veda Samhita)، يا ودای رسوم و سنت‌های قربانی. اين ودا در مورد آيين‌های قربانی کردن اين دين نوشته شده بود. (ترجمه انگليسی ياجور ودا)

٤- آثارواودا (Atharva Veda)، اين ودا که در قرنهای بعدی وارد متون مقدس آريايی گشت، شامل اشعار و وردهايی است که به‌طور کلی به دو بخش مفيد يا آسيب رسان دسته‌بندی می‌شوند. در دسته مفيد وردها و اشعاری برای منظورهايی از قبيل شفای بيماری و به دست آوردن عشق وجود دارد و در دسته مضر جادو‌ها و رسوم و سنت‌های برای آسيب رسانی به ديگران. در اين ودا دانش عهد باستان در زمينه ستاره‌شناسی، آيين‌های مذهبی، پزشکی، جنگ و تفکرات فلسفی گرد آمده است که بسياری از دعا‌ها و آيين های موجود در آن از منابع غير آريايی يا پيش آريايی است. علت عدم پذيرش اين ودا توسط کاهنان آريايی را هم وجود اين چنين بحث‌های پزشکی و ستاره‌شناسی موجود در آن می‌دانند.

دين وديک از اديان چند خدايی است. قديمی‌ترين خدايان ودائی نيروها و عناصر موجود در طبيعت بوده‌اند، مانند: خورشيد (سوريا Sūrya) و آتش (آگنی Agni) و باد (وايو Vāyu) و آب‌ (وارونا Varuna) و رعد و طوفان (ايندرا Indra) و... اما بعدا، اين خدايان در سرزمين‌های جنوب هندوکش يا هند[۱] حالت طبقاتی پيدا می‌کنند و به سه طبقه تقسيم می‌شوند: فرمانروا، جنگجو و مظاهر طبيعت.

آيين پرستش اين خدايان تنها در اختيار کاهنانی بود که «براهما» نام داشتند. اين مراسم شامل اجرای اشعار ريگ‌ودا، قربانی حيوانات و نوشيدن سوما (Soma)، يعنی نوشيدنی مقدسی که با خون اين حيوانات آلوده می‌گشت، بود. در اين مراسم خوراکها تقديم به آتش مقدس، که خود نقش يکی از خدايان را داشت، می‌شد.

دين ودايی نخستين دين قديم آرياييان بوده‌است و سالها پس از فراگير شدن دين زرتشت، باقيمانده‌هايی از پيروان اين دين هنوز در افغانستان وجود داشتند. آيين‌های هندوئيسم و مزديسنا هر دو از دين ودائی منشأ گرفته و ميراث خوار آن هستند.

ويلهلم بارتلد، ايرانشناس نامور روس (۱٨۶٩ تا ۱٩۳۰ م.)، در مدخل کتاب جغرافيای تاريخی ايران می‌نويسد:

کهن‌ترين آثار و يادگارهای بازمانده در ادبيات هند و ايران چنان از نظر زبان با يکديگر شباهت دارند که سعی شده است از ديدگاه کلی، زبانی که نياکان ابتدای تاريخ ايرانيان و هندوان به آن سخن می‌گفته‌اند، را از نو بازسازی کنند.[*]

ه. اولدنبرگ در کتاب خود «Aus indien und Iran» يادآوری می‌کند که:

اکنون می‌توانيم جزئيات آن جريانی را رديابی کنيم که آن زبان -که حتی يکی از واژه‌های آن در تاريخ باقی نمانده است- در جنوب شرقی هندوکش به صورت گويش ودائی و در جنوب غربی همان جبال در کسوت گويش اوستايی تحول يافت[*]

بارتلد می‌افزايد:

از دو شاخه آريايی‌های آسيايی -يعنی هندوان و ايرانيان- ظاهرا هندوان خصوصيات قومی خود را فقط در سرزمين واقع در آن سوی هندوکش حفظ کرده‌اند. هيچ اثری از هندوان ساکن در شمال جبال هندوکش به دست نيامده است. از سوی ديگر، به عقيده پژوهشگران امروزی، در يک مقطع تاريخی ايرانيان ساکن بخش قابل ملاحظه‌ای از جنوب روسيه و سر تا سر ترکستان يعنی تمام ترکستان غربی و شرقی يا حوضه طارم بوده‌اند. زبان محاوره در سر تا سر اين ناحيه همان خصوصيات و خصلت‌های ويژه شيوه سخن گفتن ايرانيان را داشته است و نه سبک و اسلوب تکلم هندو-ايرانيان پيش از تاريخ را. هم اين واقعيت و هم داده‌های تاريخی محدود ديگری که در اختيار داريم -داده‌هايی که بخشی از آنها در کتاب عمده ف. آ. برون «Razyskaniia blasti goto-slavianskikh otnoshenii» (تحقيق در زمينه روابط گوتها-اسلاوها) آمده است- ما را به اين فرض می‌رساند که حرکت ايرانيان پس از جدائی از هندوان از مشرق به سوی مغرب بوده است. يعنی مهاجرت ايرانيان به فلات ايران از سوی مشرق صورت گرفته است. و قبل از تهاجم و استيلا بر فلات ايران در نواحی واقع در داخل مرزهای افغانستان فعلی به درجه معينی از توسعه و تکامل فرهنگی رسيده بودند. در اينجا و در حوزه آمو دريا و ديگر رودهايی که از کوهستانهای واقع در مرزهای شرقی فلات ايران سرچشمه می‌گيرند، وضع آبياری کم و بيش مساعدتر از مغرب ايران است. از اين کوهسارهای سر به فلک کشيده و پوشيده از برف رودخانه‌های بزرگتر و پرتوان‌تر به راه می‌افتند.[ويلهلم بارتلد، جغرافيای تاريخی ايران، تهران: موقوفات دكتر محمود افشار، ص ٢٩]

ادامه‌ی گفتار در دست تهيه است...

پانويس
-------------------------------------------------------------
۱- برخی از نويسندگان ايرانی به دليل عدم آشنايی دقيق با تاريخ و جغرافيايی تاريخی افغانستان، به‌غلط هند سفيد را با هند کنونی اشتباه گرفته‌اند.

٢- نخستين و کهنترين سرودهای ودايی در فلات ايران سروده شده‌اند. (مقدمه جلالی نايينی در گزيده‌های ريگ ودا).

از نظر زبانشناسی وداها را بعد از گاتها (و نه کل اوستا) می‌دانند و کهنترين سرودهای ودايی را نيز به ۷۰۰۰ سال قبل رسانده‌اند. بر اساس محاسبات نجومی تاريخ وداهای اوليه ۵۰۰۰ سال ق.م (ژاکوبی) و ۶۰۰۰ ق.م (تيلاک) دانسته شده‌اند. بلوم فيلد نيز احتمال می‌داد که وداها از ۴۵۰۰ ق . م کهنتر باشد. به نقل از محققان بايد بگويم که سنسکريت زاده‌ی هند نيست و خواهر کوچک زبان اوستايی به شمار می‌رود. حتا گاهی آن را به عنوان گويشی منشعب از زبان گاتها (اوستايی) به شمار آورده‌اند. (جلالی نايينی)[*]

جُستارهای وابسته
-------------------------------------------------------------
۱- شامل سالار، ادبيات سانسکريت، سايت مشعل (ماهنامه سياسی، اجتماعی و فرهنگی)
٢- هنر معماری هند، سايت آفتاب (انجمن علمی و فرهنگی)
۳- ريگ ودا، ترجمة انگليسی رالف ت. اچ. گريفت، چاپ ۱٨٩۶
٤- ريچارد هوکر، تمدن جهان، بخش آريان‌ها، چاپ ۱٩٩۶
۵- دين ودائی، دانشنامة بريتانيکا، ٢۰۰٨
۶- آريان‌ها و عصر ودائی، سايت توريستی هند
٧- آرتهور کمپ، آريان‌ها در افغانستان و هند، فصل پنجم، بخش چهارم کتاب: تاريخ نژاد سفيد

٨- Afghanistan, VEPACHEDU EDUCATIONAL FOUNDATION
٩- Afghanistan History (Aryans & Achaemenids), Afghanistan dot Net
۱۰- Afghanistan History, MSN Encarta
۱۱- Soma of the Aryans: an Ancient Hallucinogen?
۱٢- Afghanistan, From Wikipedia, the free encyclopedia
۱۳- Aryans, Encyclopaedia Iranica
۱٤- Aryans' Immigration, By: Dr Reza Moradi Ghiasabadi, The Circle of Ancient Iranian Studies (CAIS)
۱۵- PERIOD UNDER THE ARYANS, Webindia123.com
۱۶- Hinduism, Internet Sacred Text Archive

۱٧- زبان‌های ويدی و اوستايی؛ مادر زبان پشتو است، گفت و گوی کوتاه سيد محمد امين عالمی با حبيب الله رفيع، کابل پرس، وبسايت کابل ناتهـ
۱٨- احمدعلی کهزاد، مدنيت اوستايی، بنياد فرهنگی کهزاد
۱٩- لرغونة پکتيا
٢۰- صبورالله سـياه سـنگ، نازنين گمشده در ميان هيماليا و هيرمند: قسمت اول، قسمت دوم، سايت کابل ناتهـ


دوره‌های فرهنگی و تمدنی افغانستان

(بخش اول)

تاريخ جامع افغانستان، که در شش جلد، توسط نگارنده تدوين شد، همه موضوعات مربوط به فرهنگ و تمدن افغانستان از روزگار کهن تا پايان قرن بيستم را در بر می‌گيرد. از آنجا که طبع و نشر اين کتاب بنا به دلايلی به تأخير می‌افتد، از اين رو، پاره‌ای از مطالب کتاب، به اقتضای اهميت موضوع، به صورت سری مقالات تاريخی، جداگانه منتشر می‌شود. انتشار اين سلسله مقالات، نه تنها مورد علاقة تاريخ دوستان است، بلکه در عين حال فرصتی است برای بهره‌وری از اظهارنطر و انتقاد خوانندگان تا مقالات به صورت کامل‌تری در مجموعه کتاب‌های تاريخ افغانستان به چاپ رسد. اميد است که اين سری مقالات مورد توجه علاقمندان تاريخ سرزمين کهن افغانستان واقع شود.

افغانستان پيش از تاريخ

تاريخ افغانستان را از لحاظ فرهنگی و تمدنی، بطور کلی، می‌توان به سه دوره مختلف تقسيم كرد:
۱- دوران پيش از تاريخ
٢- دوره اساطيری
۳- عصر تاريخی




در دست تهيه است...

جُستارهای وابسته
-------------------------------------------------------------
۱- افغانستان پيش از تاريخ، افغان ويکی‌پديا
٢- صديق رهپو طرزی ، ما و فراسوی زمانه و تاريخ، سايت اينترنتی انديشه


نام‌های تاريخی افغانستان [۴]

نام‌های تاريخی افغانستان

(قسمت چهارم)
افغانستان

اين بخش را با شعر زيبای از شادروان قاری عبداله آغاز می‌کنم:

وطـن ای نکــو نامـت افغانســتان
هوايت خوش و منظــرت دلســتان
روان بخــش دلهاست بوم و بــرت
سـر الفـت مـا و خــاک درت
[۱]

سرزمين افغانستان کنونی، هرچند با پيشينه‌ی کهن در تاريخ جنوب غرب آسيا می‌درخشد،[۲] ولی نام افغانستان فقط از اواسط قرن هيجدهم ميلادی يعنی از هنگامی که برتری سياسی و نظامی قوم افغان بر ساير اقوام ساکن در آنجا استوار گرديد و وحدت سياسی کشور مجدداً احياء گشت، «بواسطه کثرت جمعيت آن قوم به تمام کشور اطلاق شد»[۳] و سرانجام در قرن نوزدهم ميلادی شهرت يافت.[۴]

واژه‌ی «افغانستان»، يک اسم مركب فارسی دری است، که از تركيب نام «افغان» و پسوند مكانی «ستان» ساخته شده است. اين کلمه، به معنای «سرزمين افغان‌ها» ست، که سير تاريخی مشابهی همچون واژه «افغان» را پيموده است.[۵]

«افغانستان» به معنای «دولت و كشور افغانان» و يا «كشوری كه تحت سلطنت سلاطين افغان متحد شده است»[۶] از واژه‌ی «افغان» كه معرب «اوغان» است[٧] مشتق شده است. برخی بر اين باور هستند که «افغان» در ابتدا «اغوان» از ريشه‌ی آريايی بوده است و به مرور زمان «اوغان» و سپس «افغان» شده است.[۸]

در واقع، اين واژه ريشه‌ی بسيار كهن تاريخی داشته و حتی پيش از اسلام در آثار کهنی چون مهابهاراتای هندوان و آثار چينيان به‌صورت «اپاگانه» و «اپوکين» ذکر شده است.[٩] به‌گفتة گرگوريان، ‌برای بار اول، به کلمة افغان، در قرن ششم ميلادی، «وراهامهيرا» (Varaha Mihira)، منجم هندی، در کتاب خود «پرهات سام ميتا» (Brhat Samhita)، به‌شکل «اواگانا» (Avagana) اشاره کرده است. پس از او، در قرن هفتم ميلادی، هيوسان تسانگ (Hsuan Tsang)، زاير چينی، از مردمی به نام «اپوکين» ياد می‌کند که منظورش افغانها است. نامبرده محل سکونت آنها را در اطراف کوه‌های سليمان نشان می‌دهد و می‌گويد: «افغانها بطور طبيعی مردمان سخت‌سر و پرخشونت هستند، اطوار و کردار آنان ناهنجار است، ولی بسيار باايمان و درستکار و از همسايگان خود بسيار بلند همت‌تراند».

در دورة اسلامی، نيز كلمه‌ی «افغان» نخستين‌بار در قرن چهارم هجری در مورد برخی از قبايل پشتون منطقه‌ی شرق خلافت اسلامی در آثار نويسندگان مسلمان به کار رفته است.[۱۰] اين کاربرد، ابتدا در کتاب «حدود العالم»[۱۱]، سپس در «تاريخ يمينی»[۱۲] و «تاريخ بيهقی»[۱۳] به چشم می‌خورد.

حدود هفتصد سال پيش، ابن بطوطه، در سفرنامه‌ی خود، پس از شرح سفرش به بلخ و غزنين و پروان و... می‌نويسد:

سپس به كابل مسافرت كرديم، در گذشته‌های دور در اينجا شهر بسيار بزرگی قرار داشت كه اكنون فقط قريه‌ی از آن باقی مانده است... در شهر مردمانی از عجم زندگی می‌كنند كه «افغان» نام دارند. افغانان كوهستانها و گردنه‌های مستحكمی در اختيار دارند و مردمانی بسيار شجاع و قويی هستند...
كابل از قديم پايتخت ملوك و شاهان افغان بوده است، در اين شهر دير شيخ اسماعيل افغانی كه شاگرد يكی از اوليای بزرگ به نام «شيخ عباس» بوده واقع شده است...
[۱۴]

پس از آن، نويسندگان بسياری اين نام را ثبت و ضبط كردند و به‌تدريج، بر دايره‌ی نفوذش افزودند تا جايی كه در قرن دهم هجری نام قسمت بزرگی از قبايل پشتون اين منطقه شد و تمام قبايل ابدالی را در برگرفت. در قرن دوازدهم، واژة «افغان» اسم تمام قبايل پشتانه‌ی «افغانستان» اعم از «ابدالی» و «غلجائی» گرديد. و در سده‌ی سيزدهم، وسعت معنايی آن به‌اندازه‌ای گسترده شد كه عنوانی ملی برای تمامی مردم افغانستان اعم از پشتون، تاجيك، بلوچ، هزاره و غير آن گشت و جايگزين هويت پيشين «خراسانی» گرديد.[۱۵]

اما کلمة افغانستان، به مثابة جا و مکان قبايل افغان (پشتون‌ها)، نخستين‌بار در تاريخنامة هرات، تأليف سيف هروی در اوايل سدة چهاردهم ميلادی، ذکر شده است.[۱۶] دکتر احمد جاويد می‌گويد:

در کتاب تاريخنامه هرات سيفی هروی، ۳۶ مرتبه کلمه افغانستان و دو مرتبه هم کلمه اوغانستان به کار رفته است. اما به محدوده کوچک در نواحی بنُو وزيرستان و اطرافش يعنی شهرهای در جنوب افغانستان، اطلاق می‌شده است.[۱۷]

معين‌الدين محمدزمچی اسفزاری، دانشمند قرن نهم، در کتاب «روضةالجنات» خود، واژة افغانستان را با مضاف‌های مانند «ديار افغانستان»[۱۸]، «ولايت افغانستان»[۱٩] و «افغانستان»[۲۰] آورده است و از آن جمله است[۲۱]:

امراء گفتند که اسفزار و فراه و سجستان تا حدود افغانستان از توابع هرات است...[۲۲]

باز همو ‌گويد:

محمد خدابنده الجايتو امر کرد که ... کشور هرات با ولايات آن از دريای آمو تا شرقی‌ترين نقطه افغانستان بوی [غياث‌الدين] داده شود.[۲۳]

در تزک منسوب به تيمورکورگان آمده است:

و کنکاش ديگر که در تسخير ممالک سيستان و قندهار و افغانستان کردم...[۲۴]

مولانا کمال‌الدين عبدالرزاق سمرقندی هروی در کتاب خود تحت عنوان «مطلع سعدين و مجمع بحرين»، اين سرزمين را بخشی از قلمرو تيموريان هرات دانسته است. او می‌نويسد:

ذکر توجه امير تيمور کورگان به سيستان، قندهار و افغانستان...[۲۵]

ويا:

موکب همايون از جيحون عبور نموده ولايت قندهار و کابل و غزنين تا کنار سند و افغانستان که در زمان حضرت صاحبقران...[۲۶]

و نيز بابر که در قرن نهم می‌زيسته، چندين‌بار نام افغانستان را در تزک خود با همان محدوده جغرافيايی به کار برده است[۲۷] و در تاريخ فرشته آمده است:

... مردم کابل و خلج به جا و مقام خود رفته، هرکه از ايشان می‌پرسيد که احوال مسلمانان کوهستان به کجا رسيد و چه صورت پيدا کرد؟ ايشان جواب می‌دادند که کوهستان مگوييد، افغانستان بگوييد که جز افغان و غوغا در آنجا چيزی ديگری نيست. ظاهراً بدين سبب مردم به زبان خود امکنه ايشان را افغانستان و وجود ايشان را افغان می‌خوانند.[۲۸]

اما سلطان محمد درانی، مؤلف کتاب «تاريخ سلطانی»، افغانستان را بين هندوستان و ايران و ترکستان می‌خواند.[۲٩]

با اين حال، واژة افغانستان به معنای «محل سکونت افغان‌ها»، پيش از تأسيس دولت احمدشاه درانی نيز وجود داشته است، منتها شايد درگذشته فقط محل سکنای طائفه يا طوائف پشتون در خراسان بزرگ را هميشه يا گاهی افغانستان می‌ناميده‌اند.[۳۰] چنان که براساس نظر عبدالحی حبيبی، کلمة افغانستان، به هنگام هجوم چنگيز و زمان آل کرت و غوری‌ها، تنها به ناحيه يا نواحی‌ای گفته می‌شد که افغان‌نشين (پشتو زبان) بوده است. او می‌نويسد:

نام افغانستان بار اول در تاريخ از همين زمان ذکر شده... در آن وقت کلمة افغانستان بر سرزمين بين قندهار و غزنی تا دره سند اطلاق می‌شد.[۳۱]

مؤلف کتاب «مآثرالامرا»، که معاصر احمدشاه درانی بود، ذکری از افغانستان دارد و می‌نويسد:

شاه بيگ خان حسب حکم در سنه ۱۰۱۶ از قندهار به کابل رسيد، ملازمت جنت مکانی دريافت و به منصب پنجهزاری و خطاب خان دوران و صاحب صوبگی کابل و ضبط افغانستان مباهی گشته از حسن ابدال رخصت تعلقه يافت.[۳٢]

و ملافيض محمد کاتب، نويسندة نامور کتاب «سراج‌التواريخ» می‌نويسد:

اين مملکت... در زمان اعليحضرت احمدشاه که در سال ۱٧٤٧ ميلادی مطابق ۱۱۶۰ هجری بر اريکه سلطنت جلوس کرد، زياده‌تر موسوم به افغانستان شد. [۳۳]

اگرچه، به‌گفتة ميرمحمدصديق فرهنگ، واژة «افغانستان» به‌عنوان نام رسمی اين کشور، شايد بار اول در سال ۱۸۰۱ ميلادی در قرارداد ميان انگلستان و ايران، در مورد قلمرو دولت درانی به کار رفته باشد[۳٤]، اما دکتر جاويد می‌نويسد:

با مراجعه به متن انگليسی معاهده ملاحظه می‌شود که کلمه افغانستان به‌کار نرفته، بلکه خاک افغان يا سرزمين افغان گفته شده است.[۳۵] اما، آقای محمود محمود، آن را در کتاب خود[۳۶] به کلمة «افغانستان» برگردان کرده‌است.
در واقع، اولين‌بار اين کلمه در مادة هفتم قرارداد سال ۱٨۳٨ م. بين انگليس‌ها و شاه شجاع به صورت رسمی به کار رفته است.
[۳٧]

او در کتاب خود، تحت عنوان «اوستا» که در سال ۱٩٩٩ م. به نشر رسيده است، از زبان ميرغلام‌محمد غبار می‌افزايد:

هنگامی که شاه‌شجاع ابدالی، پادشاه مخلوع افغانستان، در پنجاب مقيم بود و برای تصاحب دوباره تاج و تخت با دولت سيک پنجاب و حکومت هند بريتانوی داخل معاهده مشهور لاهور به تاريخ ٢۳ ربيع‌الاخری ۱٢۵٤ هجری مطابق ٢۶ ژوئن ۱٨۳٨ ميلادی گرديد و متعاقباً مطالب خود را طی دو يادداشت توسط مکناتن، نماينده انگليسی و مستر «ويد» نماينده سياسی برای گورنر ژنرال هندوستان لارد اکلند فرستاد، لارد نامبرده در پاسخ خود به تاريخ ۱۶ آگست ۱٨۳٨ م. مطابق ۱۵ جمادی‌الاول ۱٢۵٤ هجری، راجع به ماده سوم پيشنهاد شاه‌شجاع چنين نوشت: «اخلاص گزين را بخوشی و رغبت مالا کلام اين معنی منظور است که در ميان [انگليس‌ها] و مردم ولايت افغانستان چه از سپاه و چه از رعيت بدون مرضی و صلاح آن خاندان عزوعلی امری بوقوع نيايد.»
ظاهراً اين اولين بار در مکاتبات رسمی و سياسی افغانستان و انگليس است که نام افغانستان در عوض خراسان دوره اسلامی ذکر و قيد گرديده است. پس از آن، معاهده قندهار، در تاريخ ٢٢ صفر ۱٢۵۵ هجری مطابق ٧ مه ۱٨۳٩ ميلادی بين شاه‌شجاع و مکناتن نماينده گورنر ژنرال هند منعقد شد و باز اسم افغانستان در دو ماده آن به قرار زير ذکر گرديد: «ماده سوم: ... شاه محتشم اليه [شاه‌شجاع] گاهی احدی را از قوم و اهل فرنگ در زمره نوکران منتظم و منسک نخواهند کرد و کسی را از اهل فرنگ اجازه اقامت به ملک افغانستان بدون اطلاع و استرضای سرکار، انگليس اعطا نخواهد فرمود...»
از اين تاريخ به بعد است که رسماً اسم افغانستان در مورد خراسان اطلاق شد و تا امروز نام کشور ما محسوب می‌گردد.
[۳٨]

به هرحال، يک نکته را نبايد فراموش کرد و آن اينکه نمی‌توان کاربرد کلمة «افغانستان» برای ناميدن اين کشور را در يک قرارداد رسمی خلق‌الساعه تلقی کرد. بنابراين، می‌بايست اين نام يک کاربرد قبلی داشته بوده باشد تا در اين قراردادها به کار رود.

در متن نامه زمان شاه که عنوانی وزير اعظم عثمانی در محرم ۱٢٤۳ هجری در مدينه منوره تحرير شده و در شماره ٢۵٢ سال ۱۳٤۳ ش. در مجله آريانا متشر گرديده است، کلمة افغانستان نيست؛ اما از کشور افغان ياد شده است.

همچنين، اعتضادالسلطنه علی‌قلی ميرزا که در ايام شهزادگی محمدشاه قاجار، در رکاب او به هرات رفته بود، کلمة افغانستان را در کتاب «اکسيرالتواريخ»، در عهد شاه‌محمود سدوزايی، به کار برده و هم از کشور افغان ذکر کرده است:

پـرداخت بيکباره همه لشـکر خوارزم
در زير سم پاره همه کشور افغان
[۳٩]

در قرن يازدهم هجری خواجوی ملزی، نويسندة «تاريخ افاغنه» که مشهور به «تواريخ خان کجونی» است، می‌نويسد:

واقعات صوبه سرحد را يکی از اجزای حوادث افغانستان بيان می‌کنند...[۴۰]

در سال ۱٧٨٩ م. جورج فاستر، يکی از مأموران هند شرقی، در زمان سلطنت تيمورشاه درانی از کابل ديدن می‌کند و آن را وصف می‌نمايد. او در سياحتنامة خود، کلمه افغانستان را نيز به کار می‌برد، اما حدود آن را مشخص نمی‌کند.[۴۱]

به‌هرحال، سفرنامه او قديم‌ترين کتاب خارجی است که در آن واژه افغانستان به کار رفته است. سالها بعد، مونت الفنستون در مورد نام افغانستان به منبع قديم انگليسی اشاره می‌کند، که به‌گفتة دکتر جاويد، ظاهراً کتاب فاستر است[۴٢] و به‌همين جهت، الفنستون می‌گويد که من در آينده اين نام را به کار خواهم برد.[۴۳] او می‌نويسد:

افغانان نام عمومی برای کشورشان ندارند؛ اما «افغانستان» که محتملاً نخست در ايران به کار برده شده، مکرر در کتابها آمده است و اگر به کار رود برای مردم آن سرزمين نا آشنا نيست.[۴۴]

همو در جای ديگر می‌افزايد:

نامی که توسط ساکنان اين سرزمين بر تمام کشور اطلاق می‌شود «خراسان» است. اما واضح است که به کاربردن اين نام درست نيست؛ زيرا از يک سو، تمام سرزمين افغانان در محدوده خراسان نيست و از سوی ديگر، در بخش مهمی از آن ايالات، افغانان ساکن نيستند.[۴۵]

نا گفته نماند، هرچند، نام افغانستان در قرارداد ۱٨۰٩ ميلادی ذکر نشده و يا در نقشه‌ای که از همان سال در دست است به نام نقشه سلطنت کابل منتشر گرديده است؛ اما، در مراسله شماره ۱٤ که در تاريخ ۳۰ مه ۱٨۰٨ م. نگارش يافته و جز اسناد سياسی خارجی دولت بريتانيا محسوب می‌شود، نام افغانستان ياد شده است.[۴۶]

با اين وصف، شايد در ابتداء اين اسم ميان ساير اقوام اين کشور و حتی بين خود پشتون‌ها چندان استعمال عمومی نداشته و بطور مسلم، مدتی طول کشيده تا مردم به آن اُنس گرفته‌اند. اما اکنون، اين نام برای کشور کهن افغان‌ها نه تنها در خود افغانستان، بلکه در تمام کشورهای جهان شهرت يافته و اسم آشنا است.[۴٧]

پانويس
-------------------------------------------------------------
۱- اوستا، ص ۱۳۱
٢- درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ۱۵
۳- سراج التواريخ، ج ۱، ص ۳
ادامه‌ی گفتار در دست تهيه است...

جُستارهای وابسته
-------------------------------------------------------------
۱- شاه ترابی، سير تاريخی واژه افغان و افغانستان، سايت پژوهش‌سرای تاريخ افغانستان

پيوندهای مربوط به اين پيام

نام‌های تاريخی افغانستان: قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم


پژوهشی پيرامون زرتشت - ٢

زرتشت در روايات سنتی زرتشتی


ادامه‌ی گفتار در دست تهيه است...

پانويس
-------------------------------------------------------------