ترکيب ايرانشهر، اصطلاحی است که در زمان ساسانيان ابداع شده است[٢۰] شاهنشاهی ساسانيان متمرکزتر و قویتر از حکومت پارت بود، اما به وسعت دوره داريوش نرسيد.[٢۱] تسلط سياسی اين امپرتوری در نهايت وسعت خود، بر افغانستان امروزی، فقط شامل هرات و بلخ میشد. اما ايرانشهری که جغرافینگاران توصيف کردهاند، بسی گستردهتر از قلمرو ساسانيان بود.
در زمان ساسانيان، ايرانشهر (سرزمين ايران) را به چهار بخش، بهر کرده بودند، که هر يک از اين بخشها را يک کُست (کوست به مفهوم طرف يا سوی) میناميدند.[٢٢] در بند ۲۶ يکی از نبشتههای پارسی ميانه، تحت عنوان «گزارش شترنگ و نهادن وينردشير» که بيشتر به گزارش شطرنج شناخته میشود، نام اين چهار کوست به روشنی بيان شده است: «چهار، آنگونه همانند کنم که چگونه چهار آميزش مردم از اوست. پس چهار سوی گيتی خورآسان و خوربران و نيمروچ و اپاختر»[٢۳]
و نيز در کتاب ديگر بنام شترستانهای ايران يا شهرستانهای ايران، که به زبان و خط پهلوی است، از اين چهار کوست چنين نام برده شده است:
۱- کوست خورآسان: سمرقند، بلخ درخشان (بلخ بامی)، خوارزم، مرورود، مرو، توس، پوشنگ، نيشابور، قائن، گرگان (دهستان)، کوش.
۲- کوست خوربران: تيسفون، نصيبين، اورهه (ادسا)، بابل، هيرت (الحيره)، همدان، نهاودند و مهرگان کدک ماسپذان و ...
۳- کوست نيمروز: کابل، رخوت (اوستايی هرخويتی، پارسی باستان هرخويتش)، بُست، فراه، زابلستان، زرنگ، کرمان، به اردشير، استخر، دارابگرد، به شاپور، گوراردشير خوره، توزک، هرمزد اردشيران و ...
۴- کوست آتورپاتکان (آذرپادگان = آذربايجان)، شهرستان وان، گنجه، آموی (تبرستان)، ری و ...
در عهد اسلامی نيز، تا آنجا که کلمة ايران در آثار مورخان، جغرافینگاران و شعرايی دریگويی با اقتباس از داستانهای کهن حماسی سرزمين خراسان بزرگ در کتابهای کهنه پهلوی، بازتاب يافته است، بهمعنای آريانای باستان در برابر توران بوده است و فقط در بيان تاريخ باستانی کشور پارس است که بازهم به تقليد از همان منابع پهلوی راه خطا پيموده و به سرزمينهای زير فرمان ساسانيان هم اطلاق شده است.[٢۵] دکتر محمود افشار يزدی، دربارة تعبير فردوسی از اصطلاح ايران، به همين نکته اشاره میکند. او مینويسد:
فردوسی هم، .. ايران داستانی که با توران داستانی جنگ داشته، ميدان جنگ را همان خراسان بزرگ که شامل افغانستان کنونی و سيستان و مازندران بوده میشمرده است. او از هخامنشيان که از پارس برخاسته بودند، سخن نميراند الا آن که از دارای کيانی که مغلوب اسکندر شد و همان داريوش سوم هخامنشی باشد، ياد میکند. در عصر دارا و اسکندر است که در شاهنامه «تاريخ داستانی» يا «داستان تاريخی» (خراسان بزرگ) با «تاريخ باستانی» (سرزمين پارس) بهم پيوند میشود. از زمان ساسانيان است که ايران و ايرانشهر را که جامع خراسان بزرگ و پارس باشد، ذکر میکند.[٢۶]
و باز چنان که از آثار ادبی اين دوره مشاهده میشود، زمانی که شاعران القاب «شاه ايران»، «خسرو ايران»، «خسرو مشرق» و «خدايگان خراسان» و ... را به رسم تعارف به پادشاهان معاصر خود به کار میبردند، در نزد آنها کلمه ايران مترادف بود با خراسان آنروز.[٢٧] دکتر افشار میافزايد:در زمان سلطان محمود غزنوی، وقتی شعرای معاصر او در اشعار خود میگفتند: «خسرو ايران» يا «خدايگان خراسان» يک چيز اراده میکردند. اگر نامی از افغانستان نمیبردند به سبب اين بود که اين اسم از لحاظ سياسی هنوز وجود نداشت.[٢٧]
احمدعلی کهزاد، مورخ و باستانشناس نامور افغان، نيز ايران را نام افغانستان میداند و مینويسد:افغانستان، بهعنوان نام اين کشور از ۱۵۰ سال تجاوز نمیکند. افغانستان يک نام تازه و بسيار جديد است و فردوسی شاعر بزرگ و حماسهسرا از عدم استعمال آن معذور است. اما کسی که شاهنامه را سر تا پا يک بار مرور کرده و پيرامون نامهای جغرافيايی آن دقت کند، به خوبی متوجه میشود که ايران فردوسی کجا است. در ميان اسامی جغرافيايی ياد شده در شاهنامه، ۹۰ درصد آنها نامهای مناطق مختلف افغانستان امروز است.[٢٨]
در زمان نخستين سلسلههای پس از اسلام، مانند: طاهريان، سامانيان، صفاريان، غزنويان و حتی تا هنگام حمله مغول به ايران، مراد از نام دولت ايران همان دولتی بود که در خراسان، سيستان و يا فرارود وجود داشت و به گفتة دکتر محمود افشار، يک دليل آن هم اشعار عنصری، فرخی، اسکافی و ديگران است...[٢٩]رودکی بخارايی، شاعر نامی دربار سامانی، خراسان و ايران را در معنی يکی میدانسته است. چنانکه او در مدح يکی از امرای معاصر خراسانی خود گفته است:
خسرو بر تخت پيشگاه نشسـته | شاه ملوک جهان امير خراسان | |
شادی بوجعفر احمد ابن محمد | آن مه آزادگان و مفخـر ايـران |
آيا شــنيده هنرهای خسروان بخبر | بيا ز خسرو مشرق عيان ببين تو هنر | |
خدايگان خراسان بدشـت پيشـاور | بهحـمله بپـراکند جـمع آن لشــکر | |
ور از هياطله گويم عجب فرومانی | که شاه ايران آنجا چگونه کرد سـفر |
فرخی هم مانند عنصری، سلطان محمود را با عناوين گوناگون «شاه ايران» خوانده است...ابوحنيفه اسکافی نيز دربارة سلطان مسعود پسر سلطان محمود، هنگامی که سلجوقيان به خراسان حمله کرده و او را شکست دادند، گويد:
گرچه فرو دست غره گشت به عصيان
ای ز ايـران تا به توران بندگانـت را وثـاق
چون کمر مهد پيل خسرو ايران
در همان ايام که، ايران و خراسان در پيش مورخان، جغرافینگاران و شاعران «وحدت وجود» داشته است، سرزمينی که اکنون ايران ناميده میشود، اغلب با اين نام خوانده نمیشد. اين سرزمين را، در روزگار باستان هخامنشيان (يعنی خود پارسها) و به پيروی آنها يهودیها، يونانیها و بعد از آنها روميان «پارس» میناميدند و در دورة اسلامی، مورخان و جغرافینگاران عرب هم بهصورت «فارس» که شکل معرب نام «پارس» است، مینوشتند و حتی تا اوايل قرن بيستم نزد اروپاييان بههمين اسم و رسم شهرت داشت. دکتر افشار در اين باره مینگارد:
بطور کلی در بعضی اوقات که فلات ايران، از لحاظ سياسی بدو قسمت شرقی و غربی تقسيم میشد، نام ايران نصيب قسمت شرقی میگرديد و نام پارس مخصوص ايران کنونی میبود. همچنان که يونانیها و اروپاييان ديگر هم با تلقظهای خود ايران را «پارس و پرس و...» میخواندند و میخوانند.[۳۱]
جالب اينجاست که همزمان با سلسلة غزنويان که بر خراسان بزرگ سلطنت میکردند، به گفتة دکتر افشار ديلميان بر ايران کنونی سلطنت داشتند. اما هرگز هيچيک از آنها بهعنوان «شاه ايران» شناخته نشدهاند. او مینويسد:ديلميان يا ديالمه (آل بويه) هم سلطنتی عظيم در مغرب ايران تشکيل دادند و حتی بغداد مرکز خلافت اسلامی را هم تصرف کردند، ولی در همان وقت هم عنوان شاهنشاهی ايران را شعرا به سلطان محمود میدادند. گويا شعرای عرب بودند که عضدالدوله ديلمی را (صرف) شاهنشاه خواندهاند. من به ياد ندارم که در اشعار فارسی ديده باشم که اين لقب را شاعران دری زبان به او داده باشند.[۳٢]
باز هم به گفتة دکتر افشار، در زمانهای بعدتر هم، سعدی و حافظ همه جا از «فارس» و «پارس» سخن میگفتند نه از «ايران». او مینگارد:در زمان سلطنت اتابکان فارس، يا آلمظفر، که فارس برای خود مملکتی شده بود، اسمی از «ايران» نمیبردند. شاهد بر اين معنی اشعار سعدی و حافظ در عصر آنان است، که همه جا از «پارس» سخن ميراند نه از «ايران».[۳۳]
او در ادامه مینويسد:نکتة جالب توجه اين است که در ديوان اين دو شاعر بزرگ شيراز نديدهام ولو بهعنوان لقب هم باشد، پادشاه فارس را پادشاه ايران بنامند. در صورتی که محمود و مسعود غزنوی را، با اينکه آنان هم هيچگاه بر همه ايران سلطنت نداشتند و از ری و اصفهان حکومتشان تجاوز نکرد، شعرا آنها را پادشاه ايران مخاطب ساختهاند. از اينجا معلوم میشود که خراسان بيش فارس و ... خود را مستحق نام ايران میدانسته است. اين شايد به علت آن بوده که بيشتر آريايیها در اينجا وارد فلات ايران شده و نام خود را هم به اين فلات دادهاند. نام ايران در برابر توران از قديم نزد آنها بسيار عزيز بوده است.
افغانها و خراسانیها بودهاند که در درجه اول با تورانیها، ترکان، غزها، مغولان، تاتارها، ازبکان، ترکمانها و ديگر طوايف زردپوست همسايه مقابله نمودهاند. هميشه در وهله نخست آنها بودهاند که در برابر سيل هجومهای اين اقوام ايستادگی میکرده و يا در مواقع دفاعی از اين طرف پيشتاز ميدان جانفشانی بودهاند.[۳٤]
نامـة اهــل خراســان بــبر خاقــان بر
خبرت هست کـزين زير و زبر شـوم غزان
نيست يک پی ز خراسان که نشد زيروزبر
خبرت هست که از هرچه در او چيزی بود
در همــه ايران امـروز نمانده اسـت اثـر
در زمان تسلط سلجوقيان و مغولان، خراسان آنروز يا افغانستان امروز، همواره کانون هرج و مرج و نابسامانی و دستخوش آشوب و کشتار بود. در اثر اين اوضاع بی سر و سامان ناشی از هجومهای بيگانه و حاکميت ملوک الطوايفی نه تنها وحدت سياسی خراسان از بين رفت، بلکه به تدريج مرکز ثقل ادب و زبان دری هم از آنجا بسوی ايران کنونی منقل گشت. يکی ديگر از پيامدهای شوم اين حوادث و پيشامدهای ناگوار، آن بود که کاربرد کلمة «ايران» به معنای «خراسان» (افغانستان امروز) متروک افتاد و به دست فراموشی سپرده شد.[۳۶]
با اين وصف، اصطلاح «ايران» ظاهراً تا زمان پيدايش دولت صفويه در ايران کنونی، بيشتر به مفهوم «خراسان بزرگ» اطلاق میشد که افغانستان امروز بخش اعظم آن را تشکيل میداد. اما از عهد صفويه به تدريج کاربرد اين اصطلاح در مورد ايران کنونی رواج يافت تا آن که در سال ۱٩۳۵ م. رسماً جانشين کلمة «پارس» گرديد که در حقيقت مصادرة هويت تاريخی افغانستان توسط دولت رضاخان تلقی میشود. بنابراين، تعويض نام «پارس» با اصطلاح «ايران» که مقدمات تاريخی آن از قبل آماده شده بود، نهتنها، فقط يک جايگزينی است بلکه به واقع، روند جابجايی نامهای تاريخی است![۳٧]
هر کـس بمراد خويش يک تـک بدوند
اين کهـنه جـهان بکس نمـانـد باقـی
رفتنـد و رويم ديگر آينـد و روند[۳٨]
[٢۱] - ر. ک. به: «ايران باستان».
[٢٢] - فرهنگ پهلوی، ص ۲۷۴. و واژهنامه بندهش، ص ۲۴۳.
[٢۳] - متنهای پهلوی، ص ۱۱۸
[٢٤] - شهرستانهای ايران در نوشتههای پراکنده، ص ۲ به بعد؛ و همچنين زبان وادبيات پهلوی، ص ۳.
[٢۵] - درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ۲۴
[٢۶] - افغاننامه، ج ۱، ص ۱۴۴
[٢٧] - درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ۲۴؛ و همچنين، افغاننامه، ج ۱، ص ۱۵۴
[٢٧] - افغاننامه، ج ۱، ص ۱۵۴
[٢٨] - افغانستان در شاهنامه، ص ۲۱؛ آقای اعظم سيستانی نيز ايران را نام افغانستان میخواند؛ ر. ک. به مقالة او با فرنام «خراسان، ايران و افغانستان».
[٢٩] - افغاننامه، ج ۱، ص ۱۶۳
[۳۰] - ر. ک. به: ديوانهای اشعار سخنوران نامبرده شده و همچنين، افغان نامه، ج ۱، صص ۱۵۷، ۱۵۹، ۱۶۰، ۲۵۵، ۲۵۹، ۲۶۰ و ۲۶۴.
[۳۱] - افغان نامه، ج ۱، ص ۱۷۰.
[۳٢] - همانجا، صص ۱۵۵ و ۱۵۶
[۳۳] - همانجا، صص ۱۶۳ و ۱۶۴
[۳٤] - همانجا، صص ۱۶۴ و ۱۶۵
[۳۵] - همانجا، ص ۱۶۵
[۳۶] - درآمدی بر تاريخ افغانستان، صص ۲۸ و ۲۹.
[۳٧] - مقالة مهدیزاده کابلی، با فرنام «ايران سرزمين فراموش شده!»
[۳٨] - رباعيات عمر خيام
پيوندهای مربوط به اين پيامنامهای تاريخی افغانستان: قسمت اول، قسمت سوم، قسمت چهارم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر