خوانندگان گرامی، دوستان عزيز

وبلاگ کابل‌‌نامه از آغاز انتشار خود کوشيده است تا خوانندگان خود را با تازه‌‌ترين دستاوردهای پژوهشی محققان و افغانستان‌‌شناسان و با آثار و انديشه‌‌های نويسندگان برجسته افغانی و خارجی آشنا کند.

اين وبلاگ، با مقالات متنوع خود در اختيار شماست و همه نخبگان افغانستان می‌‌توانند مطالب تاريخيشان را در آن منتشر نمايند.


زرتشت، پيامبری از يادرفته
(سخنی چند پيرامون زندگی زرتشت)

مهديزاده کابلی، ۱۳٨۰ - مشهد

كتاب افغانستان مهد آيين زرتشت را در فاصله­ی­ سالهای ۱۳٧٧-۱۳٨۰ خورشيدی نوشتم. دوستان دانشورم که دست­نوشته­های مرا در مراحل گوناگون تکميل اين کتاب خوانده اند، همه اصرار ورزيدند تا اين کتاب هرچه زودتر منتشر شود. از اين استقبال آنها، بدون آن که ادعای فضل در ميان باشد، دريافتم که کتابم نزد اهل دانش محبوبيتی پيدا کرده است. بنابراين، در نشر آن اقدام کردم. در همين زمان ناشر ايرانيم (آقای موحدی) به من پيشنهاد کرد که با توجه به اهميت بسياری که دانشجويان برای زندگينامه­ی زرتشت قايل اند، لازم است، در پايان کتاب درباره آن سخن گفته شود. هرچند اين کار مکرر است؛ چرا که تعداد بی­شماری کتاب به زبان فارسی و زبانهای مختلف خارجی در اين مورد به چاپ رسيده که نتيجه­ی سالها تحقيق و تدقيق خاورشناسان و متخصصان تاريخ اديان است. ولی از آنجا که درباره زرتشت، پيامبر آريايی، و آيين او شوربختانه پاره­ی افغانها، به دليل تعصب دينی جامعه، چيز زياد نمی­دانند و با وجود آنکه افغانستان را گهواره­ی کيش زرتشت می­دانيم، اما زرتشت در سرزمين اصلی خود به معنای واقعی غريب و نا آشنا است. چنان که در کتابهای درسی و تاريخی ما نيز بنا به ملاحظاتی شرح احوال زرتشت و عظمت فکری و شعار جاويدان او، يعنی : پندار نيک، گفتار نيک و کردار نيک که بايد بحق شعار ابدی بشريت قرار گيرد، به اندازه­ی کافی بحث به عمل نيامده است؛ به قسمی که حتی بسياری از تحصيلکرده­های ما چيز مهمی در اين باب نمی­دانند و خود من به خاطر ندارم که در تمام دوره­های تحصيلی، از ابتدايی تا پايان دانشگاه در افغانستان، کلمه­ی در مورد زرتشت خوانده يا شنيده باشم و اگر در برخی از کتابهای تاريخی چند سطر درباره­ی زرتشت گنجانده شده باشد، به هيچ وجه ادا گننده حق مطلب نيست. به همين جهت، بی­مناسبت نديدم سخنی چند پيرامون زندگی زرتشت، در آخر افزوده شود؛ زيرا به نظر من، هرکسی دست­کم اين قدر بايد درباره­ی او بداند :

در روزگار باستان، مردی پاک سرشت و خردمند از ميان آريايی­های بدوی شمال افغانستان برخاست و به دين کهنی که از زمانهای پيش ميان اين قوم معمول بود، خرده گرفت و راه روشی نو در پرستش خدای يکتا بنيان نهاد.

اين مرد زرتشت نام داشت. هرچند آگاهيهای تاريخی و واقعی درباره زندگی او بسيار اندک است و آنچه در منابع کهن آمده است، بيشتر جنبه­ی اساطيری دارد. ولی با اين هم، می­توان چکيده­ی زندگی راستين او را از لابلای منابع زير خوشه­چين کرد :
نخست، گاتاها که سروده­های خود زرتشت است. گذشته از آنکه زبان گاتاها گواهی می­دهد زرتشت از مردم شمال افغانستان بوده، حاوی قراين و اشاراتی در مورد خانواده و حوادث زندگی او نيز است.

دوم، اوستای متأخر که به دوره­ی پس از زرتشت تعلق دارد. در آن اسم شخصيت­های عمده­ی گاتاها تکرار می­شود و چند نفر بر حلقه­ی خانوادگی زرتشت افزوده می­شوند. اما در اين سرودها، به جز حوادث اندک، از زندگی­نامه­ی خود زرتشت هيچ خبری نيست؛ ظاهراً به اين دليل که اين­گونه آگاهی ربطی به ادعيه، که تنها بخشی بازمانده از اوستا است، نداشته است و آن را در متن­های جداگانه با نامهای «اسپند نسک» و «چهرداد نسک»، که به زندگانی زرتشت اختصاص داشتند، آورده بودند. اين متن­ها، که قدمت آنها مجهول مانده، نيز مدت­ها است ناپديد شده­اند. اما بخش­های مهمی از کتابهای موجود پهلوی يعنی دينکرد و گزيده­های زادسپرم وامدار اين دو متن و حاوی نقل و قول­های صريح از آنها است و سرانجام عبارت­های مختصرتر در اين باره که در کتابهای ديگر پهلوی پراکنده­اند.[۱]
مجموعه­ی متن­های فارسی ميانه، نيز سومين منبع آگاهی از زندگی زرتشت است، که همراه با اوستای متأخر، سنت موجود را تشکيل می­دهند.[٢]

در برخورد با اين سنت، لازم است ميان واقعيت و افسانه­ای که در اوستای متأخر ساخته و پرداخته شده، فرق گذاشت. در اوستای متأخر داستان زرتشت چنان بازگو می­شود که او بازيگر آن نمايشنامه هيجان­انگيز نهايی است، که خود وی آن را وصف کرده بود. شاخ و برگهايی از توانايی مافوق طبيعی و حوادث معجزه­آسا بر زندگی­نامه­ی او بافته­اند، که در ادبيات پهلوی مقام شامخ يافته است و در بيشتر شرح احوال­های عامه­پسند وی، نقل می­شوند.[۳]

اما آنچه قريب به يقين در مورد زندگی زرتشت، از سه منبع ياد شده برمی­آيد، اين است که : زرتشت از خاندان اسپيتمان يا اسپنتمان بود[٤] که در شمال افغانستان در کنار رود جيحون می­زيست.[۵] پدرش پوروشسپ و مادر دوغدو نام داشت و نوشته­اند که چون زرتشت به دنيا آمد به جای آنکه مانند همه­ی نوزادان گريه کند، لبخند زد. ظاهراً «به پيامبری که تعليم می­داده خنده و شادی اهورايی و گريه و اندوه اهريمنی است، نسبتی بهتر از اين نمی­شد داد»[۶] هيچيست از اسلاف نزديک­تر اوست که سنت می­گويد نيای پدری او بوده است.[٧] «اين اسم­ها برای مردمی که به طور سنتی گله­داری می­کرده­اند، جور می­آيد. اسم خود او که در اوستا زرتوشتره آمده احتمالاً معنای «شتردار» را می­رسانده است؛ پيشه­ای که در ميان مردم گله­دار خالی از اعتبار و احترام نبوده است. اسم پدر وی همانند ديگر نزديکان و از جمله نيای پدری او ترکيبی است با واژه­ی «اسپه» به معنای اسب. معنای پورشسپ، «صاحب اسبان خاکستری رنگ» است و معنای دوغدو، اسم مادر او معادل «کسی که شير می­دوشد» است.[٨] اين اسم­های سنتی خانواده زرتشت دلالت بر مشخصات وضع مدنی جامعه­ی او می­کند.

به روايت زادسپرم[٩]، او دو برادر بزرگتر و دو برادر کوچکتر از خود داشت و خود فرزند ميانی از پنج پسر پورشسب بود.[۱۰] اسامی برادران او در متن­های پهلوی آمده است؛ «اما به سبب ابهام خط پهلوی چگونگی دقيق تلقظ آن­ها روشن نيست.»[۱۱]

مطابق گاتاهای اوستا، پيدايش زرتشت در عصر کی­گشتاسپ، پادشاه کيانی، اتفاق افتاده است.[۱٢] درباره­ی زمان زايش زرتشت نظرهای مختلفی ابراز شده است «تا آنجا که يکی او را به اعماق اسطوره­های ماقبل تاريخ می­برد و ديگری بر پايه­ی همنامی ويشتاسپ کيانی پسر لهراسپ با وشتاسپ هخامنشی، پدر داريوش بزرگ، او را معاصر داريوش می­داند. اما از اين جهت خاص، هرگز موشکافی نشده است که سروده­های زرتشت – يعنی گاتاها – در چه دورانی می­تواند سروده شده باشد.»[۱۳]
امروزه، بيشتر پژوهشگران بنابر شواهد زبانی و قراين تاريخی به اين نظر هستند که زرتشت در فاصله­ی زمانی بين حدود ۱۰۰۰ تا ۱٨۰۰ پيش از ميلاد مسيح می­زيست و به گفته­ی آقای دکتر علی­اکبر جعفری «در آغاز بهار ۱٧۵۵ سال پيش از ميلاد به دنيا آمده»[۱٤] است.

زادگاه زرتشت نيز، سبب مشاجرات بسياری در ميان محققان شده است. اما بيشتر آنها تقريباً بر اين نکته اتفاق نظر دارند که زرتشت از خراسان بزرگ گذشته برخاسته است. محلی که زرتشت را بدان منتسب می­کنند، می­بايست در شمال افغانستان کنونی واقع شده باشد. احتمالاً آن ناحيه، روستای راغ در ولايت بدخشان است. اکنونی در بلخی­بودن زرتشت ترديدی نيست؛ زيرا در دوران کيانيان، بلخی­ها سراسر شمال افغانستان را در اختيار داشته­اند.

از پدر و مادر زرتشت جز نام آن­ها چيزی نمی­دانيم. پيشه­ی پورشسپ هرچه می­خواهد بوده باشد، ظاهراً، زرتشت را از کودکی می­خواسته است که در سلک روحانی درآيد. در گاتاها، زرتشت خود را «زوتر» يعنی سرودخوان مذهبی می­خواند.[۱۵] در اوستای متأخر اصطلاح جامع­تر «اَثروان» برايش به کار رفته که به معنای مطلق روحانی است.

از روی ظرافت سبک گاتاها آشکار است، تنها کسی می­توانسته اين چنين، با موفقيت انديشه­های نو و برانگيخته را، در قالب­های ادبی دشوار سنتی بريزد و از عهده به نظم کشيدن اين سرودها برآيد که آموزش­های حرفه­ی پی­گير ديده باشد.[۱۶] آنچه به احتمال می­توان حدس زد، آن است که آموزش ابتدايی زرتشت از حوالی هفت سالگی آغاز شده بود و از آن لحظه به بعد، به سبب وسعت آنچه که می­بايست فراگيرد، شب و روز به ياد گرفتن می­گذارنيد. پس از آموزش­های بنيادين، که همه داوطلبان سلک روحانيت واجب بود فراگيرند، زرتشت می­بايست دربارة مسايل ژرف دينی مطالعه و تفحص نموده باشد. از سرودهای باشکوه زرتشت برمی­آيد که استعداد ذاتی او را فراسوی مطالعات نظری جذب کرده است. «قصيده­ی غرا و شکوهمند يسنای ٤٤ را در سبکی می­سرايد که تنها الهامات را با آن می­توان ابراز کرد و قدمت آن، به گونه­ی ناگسسته، به روزگار هند و آرياييان می­رسد. با آن که در يکتايی و بی­نظيری انديشه­های دينی زرتشت ترديد روا نيست، اما آشکارا از عقاب و اسلاف صاحبدلان و اوليايی است که کرامات ادبی و معنوی آنان را نسل­های بی­شمار آدمی در بُعد زمان، حامل و ناقل بوده­اند».[۱٧]

تاريخ­گذاری روی داده­های زندگی زرتشت را تنها در آثار سنتی می­توان يافت. از آنجا که در فاصله­های ده سال به ده سال ذکر می­شوند، آشکار است تصنعی می­باشد.[۱٨]

سنت می­گويد: «در سن پانزده سالگی دانش­های زمان خود را فراگرفته بود. از همان زمان بود که، در درستی باورهای کهن آريايی و پرستش خدايان گوناگون، ترديد کرد و به جستجوی حقيقت برخاست»[۱٩] و در بيست سالگی بی­رضايت پدر و مادر، خانة پدری را ترک گفت، تا به سير آفاق و انفس بپردازد. اين روايت بايد کم و بيش درست باشد، زيرا فرصتی کافی می­دهد تا زرتشت دوره­ی آموزش فشرده و مطالعات خويش را، پيش از آن که در جستجوی حقيقت به گشت و سياحت بپردازد، به پايان رساند. سرانجام، پس از سال­ها «بررسی و تفکر درباره­ی آفرينش، و موشکافی در آنچه که آموخته بود، بينش زرتشت به آنجا رسيد که بداند خدايان پنداری نادرست است، و تنها يک آفريننده وجود دارد که همه هستی جهان از اوست»[٢۰] و چون به سی سالکی رسيد، به وی مکاشفه دست داد و مقام نزول وحی گرديد. پس اهورا مزدا، خدای بزرگ، بر او پديدار شد و فرمان داد که در راستی بر دروغ بکوشد. اشاراتی که در يسنای ٤٢ به چگونگی اين امر شده است، در آثار پهلوی گسترده و برجسته می­نمايد. [اما، من نه تنها در درستی نزول وحی بر زرتشت ترديد دارم، بلکه حتی قبول اين روايت دروغ از زبان کسی که او همواره دروغ را پديده­ی اهريمنی می­دانست، برای من دشوار است!]

دو سال پس از آن که اهورامزدا اسرار دين را بر او آشکار کرد، باز «بدو فرمان داد که پيامبری دين مزديسنا و رسالت خود را اعلام دارد!»[٢۱]زرتشت به راهنمايی مردم پرداخت. اما کرپنان، اوسيگها و کويان که بزرگان و پيشوايان دين کهن آريايی و فرمانروايان محلی بودند «به دشمنی با او برخاستند و برای نابودی او به تکاپو افتادند.»[٢٢]

دکتر علی­اکبر جعفری می­نويسد: «لجبازی و دشمنی پيشوايان مذهبی و سران قبيله برای اين بود که سودهای بی­شمار خود را در خطر می­ديدند، اما بی­پروايی و ناشنوايی مردم از روی نادانی آنان بود و زرتشت [به تجربه] دريافت که با لجبازان و نادانان سخن گفتن بيهوده است.»[٢۳]

پس از ساليان دراز و دلسرد از سخت دلی اطرافيان، زرتشت تصميم به هجرت گرفت. در سياهی نا اميدی روحش فرياد برآورد که[٢٤]:

«به کدام سرزمين روی آورم، به کجا روم، [از که] پناه جويم؟ از آزادگان و ياورانم دور می­دارند. برزگران و فرمانروايان دروند سرزمين [دهيو] خوشنودم نمی­کنند.»[٢۵]

زرتشت زمانی که چهل ساله بود، ناچار از زادگاه خود به سوی بلخ گريخت. در آنجا کی­گشتاسپ فرمانروايی داشت. زرتشت به نزد شهبانوی آن ديار هوتوسا، يکی از معدود زنانی که در اوستا از او با عزت ياد شده، راه يافت. ديری نگذشت که هوتوسای نيک و بزرگوار را بر آن داشت تا همواره «دينی بينديشد و دينی سخن گويد و دينی رفتار کند و به دين مزداپرستی بگرود و آن را دريابد و در انجمن زرتشت ماية آوازة نيک شود».[٢۶] چه بسا هوتوسا سبب شد تا به توصيه او، شوهرش کی­گشتاسپ نيز به پيروی از آموزه­های زرتشت بپردازد.

با اين وصف، گرويدن کی­گشتاسپ به کيش زرتشت، سبب شد که تمام طايفه­ی گشتاسپ نيز به پيروی از او به دين نو بگروند و بدين­سان، اولين جامعه­ی زرتشتی در بلخ پديد آيد، و رشد و گسترش يابد. در اين ميان، گشتاسپ، مبلغان دينی به اطراف و اکناف فرستاد تا بشارت دين نو را به گوش طوايف مجاور و همسايه نيز برسانند. آشکار است که همه جا از اين مبشرين با آغوش باز استقبال نمی­شد و روايت است که ارجاسپ، شاه توران، کوشيد تا آيين جديد را با خشونت لگد مال کند:[٢٧]

[وقتی] ديو خشم خبر گرويدن گشتاسپ را به دين نو به ارجاسپ رسانيد، ارجاسپ برآشفت و می ­نوشيد و در عالم مستی خيونان را بر آرياييان برانگيخت.[٢٨]بدين ترتيب، گشتاسپ ناگزير می­شود تا با حکمرانان همجوار خويش که از پيدا شدن آيين نو سخت دل­آزرده شده بودند، به جنگ بپردازد. «نام برخی از اين فرمانروايان مخالف زرتشت در آبان يشت (يشت ۵، بند ۱۰٩) آمده است که از ميان آنها ارجاسپ تورانی از همه نامورتر بود.»[٢٩] ياوران گشتاسپ در اين نبردها برادرش «زيری ويری» (در پهلوی زرير) که بر «هوميکه»ی ديوپرست غلبه کرده است[۳۰] و پسر زرير «بست ويری» (در پهلوی بستور)[۳۱] و جاماسپ[۳٢] بوده­اند. اما قهرمان برجسته اين درگيری­ها «اسپنتوذاته» (در پهلوی سپندياد، و در دری اسفنديار) بوده که وصف دلاوری­های او در شاهنامه فردوسی آمده است؛ همان­گونه که «شرح ستيز ارجاسپ با گشتاسپ را نيز در رساله­ی يادگار زريران و شاهنامه می­توان ديد.»[۳۳]
با اين حال، اشاره ديگری در اوستا حکايت از اين می­کند که از آن پس نشر و پيشرفت زرتشتگری نه با شمشير، بلکه با کوشش و تقلای مبلغان و مبشران آن کيش به دست آمده است، در بخشی از نيايش يسنا که با گويش کهن گاتايی سروده شده می­گويد: «بازگشت اثربانان را می­ستاييم، آنان که به سرزمين­های دور رفته­اند؛ به سرزمين­های ديگر که [آموزش] اشه را خواسته­اند.»[۳٤]

بدين­سان، اين کيش در آغاز کم کم در سراسر افغانستان رواج يافت و بعدها دامنه­ی آن ايران کنونی نيز گسترده شد؛ چنان­که ظاهراً آخرين شاهان هخامنشی هم آن را پذيرفته بودند. اما اين محرز نيست.

از همين جاست که به يقين می­توان گفت که «کيش زرتشت يگانه دين مبتنی بر ايمان يکتاپرستی می­باشد که پس از پيدايش، صدها سال بدون اتکا بر متون مکتوب، پا بر جا بود.»[۳۵]

به هر تقدير، اوستا و منابع پهلوی از وابستگان و پيروان بزرگ زرتشت نيز نام می­برند. بنا بر سنت، زرتشت سه بار ازدواج می­کند. از نخستين همسر خود که نامش جايی ذکر نشده است، پسری داشت با نام «ايست واستره» (آرزومند چراگاه) و سه دختر که «فرينی» و «ثريتی» و «پورچيستا» (پر چيست = پر دانش) ناميده می­شوند. در يسنای ۵۳ ازدواج پورچيست، جوان­ترين دخترش ستايش شده است. از زوجه دومش، که نام او هم ضبط نشده است، دو پسر پيدا می­کند به نام­های «اوروتت نره» (مردسالار) و «هورچيثره» (خورشيد چهر). از زن سومش «هووی» ظاهراً صاحب فرزند نشده است. اين زن از خاندان قدرتمند و با نفوذ «هووگوه» (دارنده­ی گله­های خوب) بود. «جاماسپه» (جاماسپ) و «فرشوشتره» (فرشوشتر)، که در گاتاها از هر دو با نيکی ياد شده است، نيز از همين خاندان بودند. «بر طبق سنت، هووی دختر فرشوشتر بود[۳۶] و جاماسپ وزير خردمند گشتاسپ داماد زرتشت و شوهر پورچيست شد و رابطه دو خاندان با اين وصلت­ها استوارتر گرديد».[۳٧]

نام هفت نفر شاگردان زرتشت که در گاتاها آمده است، «ميديوی مانگهه» (در پهلوی ميديوماه)، يعنی نخستين کسی که به او ايمان آورده بود و نامش در فروردين يشت (يشت ۱۳، بند ٩۵) ذکر شده و در گزيده­های زادسپرم پسر عموی او به­شمار آمده است، پورچيست، فرشوشتر، جاماسپ، «فريانه» که از خاندان تورانی بود، کی­گشتاسپ و هوتوسا می­باشند.

در مورد سالهای آخر زندگی زرتشت که ظاهراً با عزت و احترام در دربار گشتاسپ بسر می­برد، هيچ­گونه اطلاعی دقيق در دست نداريم. در اوستای به جا مانده سخنی در باره­ی سرانجام زرتشت نيامده است. اما در يکی از عبارات زند با فحوای کلامی معمولی و مؤدبانه از مرگ او چنين ياد می­شود:

درباره معجزاتی که از هنگامی که گشتاسپ دين را پذيرفت تا رفتن زرتشت - که فروهر او ستوده باشد - به سوی برترين جهان آشکار شد. هنگامی که درگذشت هفتاد و هفت سال از زايش او گذشته بود.[۳٨]

سنت مرگ آرام زرتشت دوام آورد. در متن متأخر صد در بندهشن آمده است، پس از آن که گشتاسپ دين را پذيرفت و آن را در سراسر گيتی رواج داد، زرتشت به ايرانويج بازگشت.[۳٩] از اين عبارت تلويحاً چنين استنباط می­شود که زرتشت به مرگ طبيعی در آنجا از دنيا رفته است.[٤۰]اما روايات تراژيک دوره های بعد می­سرايند که زرتشت در هنگام يورش ناگهانی قبايل تورانی در بلخ به دست يک تن از آنها کشته شد.[٤۱]

چنان­که در منابع پهلوی، مانند کتاب پنجم دينکرد، بندهشن، زند و هومن يسن، و دادستان دينک به اين رويداد و قاتل فرضی زرتشت که نامش را به صورت­های گوناگون نوشته اند، اشاره­هايی تلويحی و صريح شده است. از جمله در روايات پهلوی و دادستان دينک، اهورامزدا خطاب به زرتشت پيشگويی می­کند: «تور برادروش، آن کس است که اهريمن برای کشتن تو آفريد.»[٤٢]

به هر حال، اگر روايات موجود را بپذيريم، زرتشت عمر دراز داشت و هفتاد و هفت سال زندگانی کرد. سر انجام، در سن کهولت «در آتشکده­ی بلخ به دست قاتلی تورانی»[٤۳]، که احتمال می­دهند کرپ يا کرپن (يعنی از روحانيون مخالف کيش زرتشت) بوده باشد، کشته شد. در کتاب­های پهلوی نام قاتل او «توربرادروش» (يا برادرورش) ياد شده است.

برگرفته از: مجموعه مقالات «پيامبری از ياد رفته»، ملحقات کتاب افغانستان مهد آيين زرتشت، نوشته­ی مهديزاده کابلی، مشهد: نشر نوند، چاپ اول - ۱۳٨۱ ، صص ۱٢٩-۱٤٧

هیچ نظری موجود نیست: