كتاب افغانستان مهد آيين زرتشت را در فاصلهی سالهای ۱۳٧٧-۱۳٨۰ خورشيدی نوشتم. دوستان دانشورم که دستنوشتههای مرا در مراحل گوناگون تکميل اين کتاب خوانده اند، همه اصرار ورزيدند تا اين کتاب هرچه زودتر منتشر شود. از اين استقبال آنها، بدون آن که ادعای فضل در ميان باشد، دريافتم که کتابم نزد اهل دانش محبوبيتی پيدا کرده است. بنابراين، در نشر آن اقدام کردم. در همين زمان ناشر ايرانيم (آقای موحدی) به من پيشنهاد کرد که با توجه به اهميت بسياری که دانشجويان برای زندگينامهی زرتشت قايل اند، لازم است، در پايان کتاب درباره آن سخن گفته شود. هرچند اين کار مکرر است؛ چرا که تعداد بیشماری کتاب به زبان فارسی و زبانهای مختلف خارجی در اين مورد به چاپ رسيده که نتيجهی سالها تحقيق و تدقيق خاورشناسان و متخصصان تاريخ اديان است. ولی از آنجا که درباره زرتشت، پيامبر آريايی، و آيين او شوربختانه پارهی افغانها، به دليل تعصب دينی جامعه، چيز زياد نمیدانند و با وجود آنکه افغانستان را گهوارهی کيش زرتشت میدانيم، اما زرتشت در سرزمين اصلی خود به معنای واقعی غريب و نا آشنا است. چنان که در کتابهای درسی و تاريخی ما نيز بنا به ملاحظاتی شرح احوال زرتشت و عظمت فکری و شعار جاويدان او، يعنی : پندار نيک، گفتار نيک و کردار نيک که بايد بحق شعار ابدی بشريت قرار گيرد، به اندازهی کافی بحث به عمل نيامده است؛ به قسمی که حتی بسياری از تحصيلکردههای ما چيز مهمی در اين باب نمیدانند و خود من به خاطر ندارم که در تمام دورههای تحصيلی، از ابتدايی تا پايان دانشگاه در افغانستان، کلمهی در مورد زرتشت خوانده يا شنيده باشم و اگر در برخی از کتابهای تاريخی چند سطر دربارهی زرتشت گنجانده شده باشد، به هيچ وجه ادا گننده حق مطلب نيست. به همين جهت، بیمناسبت نديدم سخنی چند پيرامون زندگی زرتشت، در آخر افزوده شود؛ زيرا به نظر من، هرکسی دستکم اين قدر بايد دربارهی او بداند :
در روزگار باستان، مردی پاک سرشت و خردمند از ميان آريايیهای بدوی شمال افغانستان برخاست و به دين کهنی که از زمانهای پيش ميان اين قوم معمول بود، خرده گرفت و راه روشی نو در پرستش خدای يکتا بنيان نهاد.
اين مرد زرتشت نام داشت. هرچند آگاهيهای تاريخی و واقعی درباره زندگی او بسيار اندک است و آنچه در منابع کهن آمده است، بيشتر جنبهی اساطيری دارد. ولی با اين هم، میتوان چکيدهی زندگی راستين او را از لابلای منابع زير خوشهچين کرد :
نخست، گاتاها که سرودههای خود زرتشت است. گذشته از آنکه زبان گاتاها گواهی میدهد زرتشت از مردم شمال افغانستان بوده، حاوی قراين و اشاراتی در مورد خانواده و حوادث زندگی او نيز است.
دوم، اوستای متأخر که به دورهی پس از زرتشت تعلق دارد. در آن اسم شخصيتهای عمدهی گاتاها تکرار میشود و چند نفر بر حلقهی خانوادگی زرتشت افزوده میشوند. اما در اين سرودها، به جز حوادث اندک، از زندگینامهی خود زرتشت هيچ خبری نيست؛ ظاهراً به اين دليل که اينگونه آگاهی ربطی به ادعيه، که تنها بخشی بازمانده از اوستا است، نداشته است و آن را در متنهای جداگانه با نامهای «اسپند نسک» و «چهرداد نسک»، که به زندگانی زرتشت اختصاص داشتند، آورده بودند. اين متنها، که قدمت آنها مجهول مانده، نيز مدتها است ناپديد شدهاند. اما بخشهای مهمی از کتابهای موجود پهلوی يعنی دينکرد و گزيدههای زادسپرم وامدار اين دو متن و حاوی نقل و قولهای صريح از آنها است و سرانجام عبارتهای مختصرتر در اين باره که در کتابهای ديگر پهلوی پراکندهاند.[۱]
مجموعهی متنهای فارسی ميانه، نيز سومين منبع آگاهی از زندگی زرتشت است، که همراه با اوستای متأخر، سنت موجود را تشکيل میدهند.[٢]
در برخورد با اين سنت، لازم است ميان واقعيت و افسانهای که در اوستای متأخر ساخته و پرداخته شده، فرق گذاشت. در اوستای متأخر داستان زرتشت چنان بازگو میشود که او بازيگر آن نمايشنامه هيجانانگيز نهايی است، که خود وی آن را وصف کرده بود. شاخ و برگهايی از توانايی مافوق طبيعی و حوادث معجزهآسا بر زندگینامهی او بافتهاند، که در ادبيات پهلوی مقام شامخ يافته است و در بيشتر شرح احوالهای عامهپسند وی، نقل میشوند.[۳]
اما آنچه قريب به يقين در مورد زندگی زرتشت، از سه منبع ياد شده برمیآيد، اين است که : زرتشت از خاندان اسپيتمان يا اسپنتمان بود[٤] که در شمال افغانستان در کنار رود جيحون میزيست.[۵] پدرش پوروشسپ و مادر دوغدو نام داشت و نوشتهاند که چون زرتشت به دنيا آمد به جای آنکه مانند همهی نوزادان گريه کند، لبخند زد. ظاهراً «به پيامبری که تعليم میداده خنده و شادی اهورايی و گريه و اندوه اهريمنی است، نسبتی بهتر از اين نمیشد داد»[۶] هيچيست از اسلاف نزديکتر اوست که سنت میگويد نيای پدری او بوده است.[٧] «اين اسمها برای مردمی که به طور سنتی گلهداری میکردهاند، جور میآيد. اسم خود او که در اوستا زرتوشتره آمده احتمالاً معنای «شتردار» را میرسانده است؛ پيشهای که در ميان مردم گلهدار خالی از اعتبار و احترام نبوده است. اسم پدر وی همانند ديگر نزديکان و از جمله نيای پدری او ترکيبی است با واژهی «اسپه» به معنای اسب. معنای پورشسپ، «صاحب اسبان خاکستری رنگ» است و معنای دوغدو، اسم مادر او معادل «کسی که شير میدوشد» است.[٨] اين اسمهای سنتی خانواده زرتشت دلالت بر مشخصات وضع مدنی جامعهی او میکند.
به روايت زادسپرم[٩]، او دو برادر بزرگتر و دو برادر کوچکتر از خود داشت و خود فرزند ميانی از پنج پسر پورشسب بود.[۱۰] اسامی برادران او در متنهای پهلوی آمده است؛ «اما به سبب ابهام خط پهلوی چگونگی دقيق تلقظ آنها روشن نيست.»[۱۱]
مطابق گاتاهای اوستا، پيدايش زرتشت در عصر کیگشتاسپ، پادشاه کيانی، اتفاق افتاده است.[۱٢] دربارهی زمان زايش زرتشت نظرهای مختلفی ابراز شده است «تا آنجا که يکی او را به اعماق اسطورههای ماقبل تاريخ میبرد و ديگری بر پايهی همنامی ويشتاسپ کيانی پسر لهراسپ با وشتاسپ هخامنشی، پدر داريوش بزرگ، او را معاصر داريوش میداند. اما از اين جهت خاص، هرگز موشکافی نشده است که سرودههای زرتشت – يعنی گاتاها – در چه دورانی میتواند سروده شده باشد.»[۱۳]
امروزه، بيشتر پژوهشگران بنابر شواهد زبانی و قراين تاريخی به اين نظر هستند که زرتشت در فاصلهی زمانی بين حدود ۱۰۰۰ تا ۱٨۰۰ پيش از ميلاد مسيح میزيست و به گفتهی آقای دکتر علیاکبر جعفری «در آغاز بهار ۱٧۵۵ سال پيش از ميلاد به دنيا آمده»[۱٤] است.
زادگاه زرتشت نيز، سبب مشاجرات بسياری در ميان محققان شده است. اما بيشتر آنها تقريباً بر اين نکته اتفاق نظر دارند که زرتشت از خراسان بزرگ گذشته برخاسته است. محلی که زرتشت را بدان منتسب میکنند، میبايست در شمال افغانستان کنونی واقع شده باشد. احتمالاً آن ناحيه، روستای راغ در ولايت بدخشان است. اکنونی در بلخیبودن زرتشت ترديدی نيست؛ زيرا در دوران کيانيان، بلخیها سراسر شمال افغانستان را در اختيار داشتهاند.
از پدر و مادر زرتشت جز نام آنها چيزی نمیدانيم. پيشهی پورشسپ هرچه میخواهد بوده باشد، ظاهراً، زرتشت را از کودکی میخواسته است که در سلک روحانی درآيد. در گاتاها، زرتشت خود را «زوتر» يعنی سرودخوان مذهبی میخواند.[۱۵] در اوستای متأخر اصطلاح جامعتر «اَثروان» برايش به کار رفته که به معنای مطلق روحانی است.
از روی ظرافت سبک گاتاها آشکار است، تنها کسی میتوانسته اين چنين، با موفقيت انديشههای نو و برانگيخته را، در قالبهای ادبی دشوار سنتی بريزد و از عهده به نظم کشيدن اين سرودها برآيد که آموزشهای حرفهی پیگير ديده باشد.[۱۶] آنچه به احتمال میتوان حدس زد، آن است که آموزش ابتدايی زرتشت از حوالی هفت سالگی آغاز شده بود و از آن لحظه به بعد، به سبب وسعت آنچه که میبايست فراگيرد، شب و روز به ياد گرفتن میگذارنيد. پس از آموزشهای بنيادين، که همه داوطلبان سلک روحانيت واجب بود فراگيرند، زرتشت میبايست دربارة مسايل ژرف دينی مطالعه و تفحص نموده باشد. از سرودهای باشکوه زرتشت برمیآيد که استعداد ذاتی او را فراسوی مطالعات نظری جذب کرده است. «قصيدهی غرا و شکوهمند يسنای ٤٤ را در سبکی میسرايد که تنها الهامات را با آن میتوان ابراز کرد و قدمت آن، به گونهی ناگسسته، به روزگار هند و آرياييان میرسد. با آن که در يکتايی و بینظيری انديشههای دينی زرتشت ترديد روا نيست، اما آشکارا از عقاب و اسلاف صاحبدلان و اوليايی است که کرامات ادبی و معنوی آنان را نسلهای بیشمار آدمی در بُعد زمان، حامل و ناقل بودهاند».[۱٧]
تاريخگذاری روی دادههای زندگی زرتشت را تنها در آثار سنتی میتوان يافت. از آنجا که در فاصلههای ده سال به ده سال ذکر میشوند، آشکار است تصنعی میباشد.[۱٨]
سنت میگويد: «در سن پانزده سالگی دانشهای زمان خود را فراگرفته بود. از همان زمان بود که، در درستی باورهای کهن آريايی و پرستش خدايان گوناگون، ترديد کرد و به جستجوی حقيقت برخاست»[۱٩] و در بيست سالگی بیرضايت پدر و مادر، خانة پدری را ترک گفت، تا به سير آفاق و انفس بپردازد. اين روايت بايد کم و بيش درست باشد، زيرا فرصتی کافی میدهد تا زرتشت دورهی آموزش فشرده و مطالعات خويش را، پيش از آن که در جستجوی حقيقت به گشت و سياحت بپردازد، به پايان رساند. سرانجام، پس از سالها «بررسی و تفکر دربارهی آفرينش، و موشکافی در آنچه که آموخته بود، بينش زرتشت به آنجا رسيد که بداند خدايان پنداری نادرست است، و تنها يک آفريننده وجود دارد که همه هستی جهان از اوست»[٢۰] و چون به سی سالکی رسيد، به وی مکاشفه دست داد و مقام نزول وحی گرديد. پس اهورا مزدا، خدای بزرگ، بر او پديدار شد و فرمان داد که در راستی بر دروغ بکوشد. اشاراتی که در يسنای ٤٢ به چگونگی اين امر شده است، در آثار پهلوی گسترده و برجسته مینمايد. [اما، من نه تنها در درستی نزول وحی بر زرتشت ترديد دارم، بلکه حتی قبول اين روايت دروغ از زبان کسی که او همواره دروغ را پديدهی اهريمنی میدانست، برای من دشوار است!]
دو سال پس از آن که اهورامزدا اسرار دين را بر او آشکار کرد، باز «بدو فرمان داد که پيامبری دين مزديسنا و رسالت خود را اعلام دارد!»[٢۱]زرتشت به راهنمايی مردم پرداخت. اما کرپنان، اوسيگها و کويان که بزرگان و پيشوايان دين کهن آريايی و فرمانروايان محلی بودند «به دشمنی با او برخاستند و برای نابودی او به تکاپو افتادند.»[٢٢]
دکتر علیاکبر جعفری مینويسد: «لجبازی و دشمنی پيشوايان مذهبی و سران قبيله برای اين بود که سودهای بیشمار خود را در خطر میديدند، اما بیپروايی و ناشنوايی مردم از روی نادانی آنان بود و زرتشت [به تجربه] دريافت که با لجبازان و نادانان سخن گفتن بيهوده است.»[٢۳]
پس از ساليان دراز و دلسرد از سخت دلی اطرافيان، زرتشت تصميم به هجرت گرفت. در سياهی نا اميدی روحش فرياد برآورد که[٢٤]: «به کدام سرزمين روی آورم، به کجا روم، [از که] پناه جويم؟ از آزادگان و ياورانم دور میدارند. برزگران و فرمانروايان دروند سرزمين [دهيو] خوشنودم نمیکنند.»[٢۵] زرتشت زمانی که چهل ساله بود، ناچار از زادگاه خود به سوی بلخ گريخت. در آنجا کیگشتاسپ فرمانروايی داشت. زرتشت به نزد شهبانوی آن ديار هوتوسا، يکی از معدود زنانی که در اوستا از او با عزت ياد شده، راه يافت. ديری نگذشت که هوتوسای نيک و بزرگوار را بر آن داشت تا همواره «دينی بينديشد و دينی سخن گويد و دينی رفتار کند و به دين مزداپرستی بگرود و آن را دريابد و در انجمن زرتشت ماية آوازة نيک شود».[٢۶] چه بسا هوتوسا سبب شد تا به توصيه او، شوهرش کیگشتاسپ نيز به پيروی از آموزههای زرتشت بپردازد. با اين وصف، گرويدن کیگشتاسپ به کيش زرتشت، سبب شد که تمام طايفهی گشتاسپ نيز به پيروی از او به دين نو بگروند و بدينسان، اولين جامعهی زرتشتی در بلخ پديد آيد، و رشد و گسترش يابد. در اين ميان، گشتاسپ، مبلغان دينی به اطراف و اکناف فرستاد تا بشارت دين نو را به گوش طوايف مجاور و همسايه نيز برسانند. آشکار است که همه جا از اين مبشرين با آغوش باز استقبال نمیشد و روايت است که ارجاسپ، شاه توران، کوشيد تا آيين جديد را با خشونت لگد مال کند:[٢٧] [وقتی] ديو خشم خبر گرويدن گشتاسپ را به دين نو به ارجاسپ رسانيد، ارجاسپ برآشفت و می نوشيد و در عالم مستی خيونان را بر آرياييان برانگيخت.[٢٨]بدين ترتيب، گشتاسپ ناگزير میشود تا با حکمرانان همجوار خويش که از پيدا شدن آيين نو سخت دلآزرده شده بودند، به جنگ بپردازد. «نام برخی از اين فرمانروايان مخالف زرتشت در آبان يشت (يشت ۵، بند ۱۰٩) آمده است که از ميان آنها ارجاسپ تورانی از همه نامورتر بود.»[٢٩] ياوران گشتاسپ در اين نبردها برادرش «زيری ويری» (در پهلوی زرير) که بر «هوميکه»ی ديوپرست غلبه کرده است[۳۰] و پسر زرير «بست ويری» (در پهلوی بستور)[۳۱] و جاماسپ[۳٢] بودهاند. اما قهرمان برجسته اين درگيریها «اسپنتوذاته» (در پهلوی سپندياد، و در دری اسفنديار) بوده که وصف دلاوریهای او در شاهنامه فردوسی آمده است؛ همانگونه که «شرح ستيز ارجاسپ با گشتاسپ را نيز در رسالهی يادگار زريران و شاهنامه میتوان ديد.»[۳۳] بدينسان، اين کيش در آغاز کم کم در سراسر افغانستان رواج يافت و بعدها دامنهی آن ايران کنونی نيز گسترده شد؛ چنانکه ظاهراً آخرين شاهان هخامنشی هم آن را پذيرفته بودند. اما اين محرز نيست. از همين جاست که به يقين میتوان گفت که «کيش زرتشت يگانه دين مبتنی بر ايمان يکتاپرستی میباشد که پس از پيدايش، صدها سال بدون اتکا بر متون مکتوب، پا بر جا بود.»[۳۵] به هر تقدير، اوستا و منابع پهلوی از وابستگان و پيروان بزرگ زرتشت نيز نام میبرند. بنا بر سنت، زرتشت سه بار ازدواج میکند. از نخستين همسر خود که نامش جايی ذکر نشده است، پسری داشت با نام «ايست واستره» (آرزومند چراگاه) و سه دختر که «فرينی» و «ثريتی» و «پورچيستا» (پر چيست = پر دانش) ناميده میشوند. در يسنای ۵۳ ازدواج پورچيست، جوانترين دخترش ستايش شده است. از زوجه دومش، که نام او هم ضبط نشده است، دو پسر پيدا میکند به نامهای «اوروتت نره» (مردسالار) و «هورچيثره» (خورشيد چهر). از زن سومش «هووی» ظاهراً صاحب فرزند نشده است. اين زن از خاندان قدرتمند و با نفوذ «هووگوه» (دارندهی گلههای خوب) بود. «جاماسپه» (جاماسپ) و «فرشوشتره» (فرشوشتر)، که در گاتاها از هر دو با نيکی ياد شده است، نيز از همين خاندان بودند. «بر طبق سنت، هووی دختر فرشوشتر بود[۳۶] و جاماسپ وزير خردمند گشتاسپ داماد زرتشت و شوهر پورچيست شد و رابطه دو خاندان با اين وصلتها استوارتر گرديد».[۳٧] نام هفت نفر شاگردان زرتشت که در گاتاها آمده است، «ميديوی مانگهه» (در پهلوی ميديوماه)، يعنی نخستين کسی که به او ايمان آورده بود و نامش در فروردين يشت (يشت ۱۳، بند ٩۵) ذکر شده و در گزيدههای زادسپرم پسر عموی او بهشمار آمده است، پورچيست، فرشوشتر، جاماسپ، «فريانه» که از خاندان تورانی بود، کیگشتاسپ و هوتوسا میباشند. در مورد سالهای آخر زندگی زرتشت که ظاهراً با عزت و احترام در دربار گشتاسپ بسر میبرد، هيچگونه اطلاعی دقيق در دست نداريم. در اوستای به جا مانده سخنی در بارهی سرانجام زرتشت نيامده است. اما در يکی از عبارات زند با فحوای کلامی معمولی و مؤدبانه از مرگ او چنين ياد میشود: درباره معجزاتی که از هنگامی که گشتاسپ دين را پذيرفت تا رفتن زرتشت - که فروهر او ستوده باشد - به سوی برترين جهان آشکار شد. هنگامی که درگذشت هفتاد و هفت سال از زايش او گذشته بود.[۳٨] سنت مرگ آرام زرتشت دوام آورد. در متن متأخر صد در بندهشن آمده است، پس از آن که گشتاسپ دين را پذيرفت و آن را در سراسر گيتی رواج داد، زرتشت به ايرانويج بازگشت.[۳٩] از اين عبارت تلويحاً چنين استنباط میشود که زرتشت به مرگ طبيعی در آنجا از دنيا رفته است.[٤۰]اما روايات تراژيک دوره های بعد میسرايند که زرتشت در هنگام يورش ناگهانی قبايل تورانی در بلخ به دست يک تن از آنها کشته شد.[٤۱] چنانکه در منابع پهلوی، مانند کتاب پنجم دينکرد، بندهشن، زند و هومن يسن، و دادستان دينک به اين رويداد و قاتل فرضی زرتشت که نامش را به صورتهای گوناگون نوشته اند، اشارههايی تلويحی و صريح شده است. از جمله در روايات پهلوی و دادستان دينک، اهورامزدا خطاب به زرتشت پيشگويی میکند: «تور برادروش، آن کس است که اهريمن برای کشتن تو آفريد.»[٤٢] به هر حال، اگر روايات موجود را بپذيريم، زرتشت عمر دراز داشت و هفتاد و هفت سال زندگانی کرد. سر انجام، در سن کهولت «در آتشکدهی بلخ به دست قاتلی تورانی»[٤۳]، که احتمال میدهند کرپ يا کرپن (يعنی از روحانيون مخالف کيش زرتشت) بوده باشد، کشته شد. در کتابهای پهلوی نام قاتل او «توربرادروش» (يا برادرورش) ياد شده است.
با اين حال، اشاره ديگری در اوستا حکايت از اين میکند که از آن پس نشر و پيشرفت زرتشتگری نه با شمشير، بلکه با کوشش و تقلای مبلغان و مبشران آن کيش به دست آمده است، در بخشی از نيايش يسنا که با گويش کهن گاتايی سروده شده میگويد: «بازگشت اثربانان را میستاييم، آنان که به سرزمينهای دور رفتهاند؛ به سرزمينهای ديگر که [آموزش] اشه را خواستهاند.»[۳٤]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر