خوراسان (Xorasan) (خراسان) در زبان پهلوی به معنای شرق (يعنی جهت طلوع خورشيد) است. چنان که فخرالدين اسعد گرگانی در داستان ويس و رامين که به سال ۴۴۵ هجری قمری سروده است، در بارة معنای آن میگويد: از آن خورآسد (يعنی خورآيد يا خورشيد از آنجا برآيد).
خـوشــا جــا يــا بـر و بــوم خـراســان
دروبــاش و جــهان را مـی خـــورآســان
زبـــان پهلــوی هـــر کـاو شــناســــد
خـراســـان آن بـود کــز وی خـور آســد
خــور آســد پهلـوی بـاشــد خـور آيــد
عـــراق و پـــارس را خــور زو بـرايــد
چه خوش نامست و چه خوش آب و خاکست
زمـين و آب و خاکـش هر سـه پاکـست[٤۱]
علامه علیاکبر دهخدا، به نقل از فرهنگهای برهان قاطع، فرهنگ جهانگيری، انجمن آرای ناصری، آنندراج، و مفاتيح گويد: «
خراسان، مشرق است که در مقابل مغرب باشد». او به تأييد نظر خود دو شعر از رودکی را يادآور میشود:
از خراســان برد مـه طاووس وش
سـوی خاور میخرامد شاد و خوشيا
مهر ديـدم بامـدادان چـون شتافت
از خراسـان سوی خاور میشـتافتاما مؤلف مجهول
مجملالتواريخ و القصص (تأليف ۵٢۰ هجری) دربارة وجه تسميه
خراسان نوشته است:
خراسان و هيطل پسران عالم بن سام بن نوح بودند که از شهر بابل اخراجالبلد گرديدند، هيطل در شهر معروف به هيطل که در ماوراءالنهر وقوع دارد، رفته جا گزين گشت و خراسان در ماوراءالنهر جايی که امروز به خراسان شهرت دارد، اقامت اختيار کرد، و اين مواضع بنام ايشان يعنی (هيطل) و (خراسان) ياد گرديد.[٤٢]
و دهخدا در لغتنامه خود ذيل واژة
خراسان میافزايد:
در اساطير قديم، نام شهرها را غالباً نام شخص سازندة آن میشمردند و مستوفی آرد: «خراسان پسر عالم و عالم پسر سام است و عراق پسر خراسان میباشد.» (از تاريخ گزيده چ ليدن ص ٢٧).
با اين وصف، اگرچه انتساب نام «خراسان» به چنين شخصی آشکارا اشتباه است، اما اين روايت رابطه بين خراسان و قلمرو يفتلها را که در شرق سرزمين ساسانيان قرار داشت، بخوبی نشان میدهد.
از لحاظ جغرافيايی، اين اصطلاح ظاهراً در عهد ساسانيان، پس از سدة سوم ميلادی پديد آمده و از قرن پنجم تا قرن نوزدهم ميلادی در مورد افغانستان و سرزمينهای همجوار آن اطلاق گرديده است.[٤۳] چنان که موسی خورنی، در قرن پنجم ميلادی، از آن در تاريخ ارمنستان ياد کرده است و شاهان يفتلی هم در همان قرن خود را «خراسان خوتای» خوانده و اين لقب را در مسکوکات خود بکار بردهاند.[٤۴] عبدالحی حبيبی، مورخ افغان، مینويسد:
نام بخش اعظم سرزمين افغانستان غربی و شمالی تا تخارستان و مجاری هيلمند (= هيرمند) و کابل در قرن هفتم ميلادی «خراسان» بود و چنين به نظر میرسد که اين نام در عهد ساسانيان از قرن پنجم ميلادی به بعد شهرت يافته است.
[٤۵]اگر در اينجا آقای حبيبی به قرن هفتم ميلادی اشاره میکند، به دليل اين است که کتاب او راجع به تاريخ پس از اسلام افغانستان است. اما نامبرده معتقد است که در دورهی پيش از اسلام نيز نام افغانستان خراسان بوده است. چنان که او مینويسد:
در بارهی اينکه کلمهی «خراسان» بر همين افغانستان در ازمنهی قبل از اسلام هم اطلاق شده و شامل تمام اين سرزمين بوده، اسنادی موجود است، که در مسکوکات هفتليان اين پادشاهان را «خراسان خواتاو» يعنی «خراسان خدای» نوشتهاند، و باز هم در يکی از مسکوکات زبان پهلوی «تگين خراسان شاه» ديده میشود، که بر رخ ديگر همين سکه هيکل نيم تنهی مونث موجود است که به دور رخش هالهی نور منقوش است... و عين همين شکل را خسرو دوم ساسانی به ياد گرفتن خراسان از تصرف هفتليان حدود ۶۱۳ ميلادی ضرب کرده است... و میتوان حدس زد که هيکل تنهی مونث و هالهی نور سمبولی از کشور خراسان و مطلع الشمس عرب باشد.[۴۶]
آرتور کريستنسن بر اين باور است که واژة خراسان از زبان پهلوی ساسانی در مورد کشور کوشانیها (افغانستان امروز) استعمال شده است.[۴٧]
به هر حال، در دورة اسلامی نيز شعراء و نويسندگان، نام خراسان را در مورد افغانستان و سرزمينهای پيرامون آن به گستردگی بکار بردهاند. چنان که جغرافیدانهای عرب که در قرون وسطی سرتاسر عالم اسلام را توصيف کردهاند، افغانستان امروز را به اضافة بخشهای از کشورهای همسايه آن، خراسان (کشور خورشيد) ناميدهاند.[۴٨] و به گفتة آقای اعظم سيستانی، «مسالک و ممالک اصطخری، مسالک و ممالک ابن خردادبه، صورت الارض ابن حوقل، احسنالتقاسيم مقدسی، الاعلاقالنفيسه ابن رسته، البلدان يعقوبی، تقويمالبلدان ابوالفدا، حدودالعالم من المشرق الالمغرب، تاريخ گرديزی، تاريخ بيهقی، تاريخ سيستان، تاريخ بخارا، معجمالبلدان ياقوت حموی بغدادی، جغرافيای حافظ ابرو و ساير منابع تاريخی و جغرافيايی و سفرنامهها و متون ادبی، اين حقيقت را به درستی به اثبات میرسانند.»[۴٩] ناگفته نماند که از حدود و ثغور کشور خراسان در آثار اين جغرافینگاران با تفاوت واختلاف فراوان سخن بهميان آمده است.
نخسين نويسنده عرب که از خراسان در تاريخ نام برده است، احمد بن يحيی بن جابر بغدادی مشهور به بلاذری است که در اواخر قرن دوم هجري زاده شده، و در ٢۵۵ هجری کتاب معروف خودش فتوح البلدان را نوشته است. او ولايات: نيشاپور(مناطق شرقی ايران کنونی)، هرات، مرو، جوزجان، بادغيس، سمنگان، بدخشان، بلخ، باميان، ماوراءالنهر و خوارزم را از مناطقی مربوط به خراسان میداند.[۵۰]
ابواسحاق ابراهيم بن محمد اصطخری، مؤلف کتاب مشهور «مسالک و ممالک»، در حالی که شهرهای نيشاپور، مرو، هرات، بلخ، غرجستان، تخارستان، غور و باميان به شمول غوربند، لوگر، کابل، نجراب، پروان، غزنی، پنجشير را جز خاک خراسان میداند، سند و ماوراءالنهر را از آن مستثنی میدارد.[۵۱] ابن رسته، نواحی خراسان را از طبسين و قهستان تا بلخ و تخارستان و شمالاً تا بخارا و سمرقند و فرغانه تا شاش (تاشکند) میشمارد. احمد ابن واضح يعقوبی، مؤرخ عهد طاهريان (وفات ۲۹۲ هجری) ولايت خراسان را از گرگان تا نيشاپور و بلخ و بخارا حساب میکند.[۵۲] و مؤلف کتاب پرارزش حدود العالم (تاليف در ۳۷۲ هجری)، حدود خراسان را از جانب شرق هندوستان و مغرب آنرا نواحی گرگان و شمال آنرا رود جيحون تعيين کرده و تخارستان و باميان و جاريابه و اکثر بلاد شمال افغانستان کنونی را خراسان يا نواحی آن میشمارد.[۵۳].
در تاريخ سيستان، (تأليف در ۴۴۵ هجری) نواحی متعلق به خراسان پيش از عهد طاهريان، بدين گونه نام برده شده است:
کورتهای خراسان: طبسين، قهستان، هرات، طالقان، گوزگانان، غرجستان، بادغيس، پوشنج، طخارستان، فارياب، بلخ، خلم، مرورود، چغانيان، اشجرد، ختلان، بدخشان، ابرشهر (نيشاپور)، بخارا، سمرقند، شاش، فرغانه، اسروشنه، سغد، خجند، آمويه، خوارزم، اسبيجاب، فارياب، ترمذ، سرخس، مروشاهجان، طوس، برسخان، نسف، بلسم، احرون، اندر روزگار اسلام تا بدان وقت که خوارج (مقصودش خروج حمزه سيستانی در ۱۸۱ هجری است) بيرون آمدند و دخل و خرج خراسان و سيستان از بغداد بريده گشت.[۵۴]
به گفته اصطخری، شهرهای بزرگ خراسان چهار شهر است: نيشابور، مرو، هرات و بلخ.[۵۵] و نيز ياقوت حموی، سياح و جغرافيهنويس نامور عربی، که اکثر بلاد و نواحی خراسان را يکی دو سال پيش از هجوم مغول به چشم سرديده است، مینويسد:
خراسان دارای چهار ربع است: ربع اول، ابرشهر مشتمل است بر نيشاپور و قهستان و طبسين و هرات و فوشنج و بادغيس و طوس طابران. ربع دوم، مروشاهجان، وسرخس و نساء و ابيورد و مرورود و طالقان و خوارزم و امل بالای جيحون. ربع سوم، فارياب و جوزجان و طخارستان عليا و خست و اندراب، و باميان و بغلان و ولوالج و رستاق و بدخشان. ربع چهارم، ماوراءالنهر از بخارا تاشاش (تاشکند) و سغد و فرغانه و سمرقند.[۵۶]
حافظ ابرو در شرح خراسان گويد:
خراسان نام مملکت است و اين مملکت عرصه وسيع دارد. حد شرقی آن منبع آمويه و جبال بدخشان و کوههای تخارستان و باميان و اعمال بلاد غزنی و کابل ماورای جبال غور که منبع هيرمند است. حد غربی آن، بيابانی که فاصله است ميان خوارزم و خراسان و حدود دهستان و جرجان تا بحر خزر و بعضی از حدود قومس (و بيابانی که ميان خراسان و حدود قومس) و ری افتاده است. حد شمالی خراسان منتهی میشود به جيحون که آموی بر کنار آبست، و به جهت آن که گذر مشهور در زمان سلطنت سامانيان که تختگاه بخارا بود، آن بوده است که اين آب را آب آمويه خواندند و از آنطرف آب را، بلاد ماوراءالنهر خوانند. حد جنوبی خراسان حدود سند است، کابل و غزنی و اعمال سجستان و بيابانی که فاصله ميان کرمان و خراسان و بيابان فارس. (جغرافيای تاريخی خراسان در حافظ ابرو، ص ٩)[۵٧]
هرتسفلد در شرح کتيبه پايکلی (ص ۳٧) حدود خراسان دوره اسلامی را چنين تحديد میکند:
از حدود ری در سلسله جبال البرز به گوشه جنوب شرقی بحيره خزر، خطی کشيده و آنرا به لطف آباد برسانيد و از آنجا از تجند و مرو گذرانيده به کرکی و جيحون وصل کنيد و بعد از آن همين خط را از کوه حصار به پامير و از آنجا به بدخشان پيوست کنيد که از بدخشان با سلسله کوه هندوکش به هرات و قهستان و ترشيز جنوب خواف برسد و واپس به حدود ری وصل گردد.[۵۸]
گای لسترنج، در جغرافيای تاريخی سرزمينهای خلافت شرقی، مینويسد:
خراسان در زبان قديم فارسی به معنای خاور زمين است. اين نام در اوايل قرون وسطی بطورکلی بر تمام ايالات اسلامی که در خاور کوير لوت تا کوههای هند واقع بودند، اطلاق میشد و به اين ترتيب، تمام بلاد ماوراءالنهر را در شمال خاوری به استثنای سيستان و قهستان در جنوب شامل میگرديد... جغرافيانويسان مسلمان خراسان را به چهار بخش تفسيم کرده و هر کدام را به نام کرسی آن بخش، يعنی نيشابور، مرو، هرات و بلخ میخواندند.[۵٩]
مشاهير بزرگ ماوراءالنهر و افغانستان، بويژه شاعران، خود و يا شاهان معاصر خود را خراسانی خطاب کردهاند. از جمله رودکی شاعر بزرگ آغاز قرن چهارم که در ناحيهيی به نام «رودک» نزديک سمرقند متولد شد، نه تنها خود را شاعر خراسان مینامد، بلکه حتی آل سامان را نيز اميران خراسان میخواند. او خود در قصيده معروفی میگويد:
مرا بسـود و فـرو ريخـت هرچه دندان بود
نبـود دنـدان، لا، بـل چــراغ تـابـان بـود
شد آن زمانه كه شعرش همه جهان بگرفت
شـد آن زمانه كه او شـاعر خراسـان بـود
كه را بـزرگی و نعمـت ز اين و آن بـودی
مـرا بـزرگی و نعمـت ز آل ســامان بـود
بـداد مـير خراســانـش چـل هـزار درم
و از او فـزونی يك پنـج، مـير ماكان بـوداين شاعر نامی دربار سامانی، در مدح يکی از امرای معاصر خود گفته است:
خسرو بر تخت پيشگاه نشسته
شاه ملوک جهان امير خراسان عنصری که ملکالشعرای دربار سلطان محمود غزنوی بود، مکرر او را «خدايگان خراسان» و «خسرو مشرق» ياد کرده است. و ناصر خسرو که اهل يمگان بدخشان بود، گويد:
مرا مکان به خراسان زمين به يمگان است
کسـی چـرا طلبـد در سـفر خراسـان راحتی شاعران زبان دری، زمامداران افغانستان را نيز شاهان خراسان خواندهاند. بطور نمونه، در مورد احمدشاه درانی سرودهاند:
دمی که شاه شـهامت مدار احمدشاه
باســتواری همـت بنای شــهر نهاد
جمال ملک خراسان شد اين تازه بنا
ز حادثـات زمانـش خدا نگهـدارديا در مورد تيمورشاه درانی:
خــديو خراســان دار ســپاه
گل بــاغ اقــبال تيــمورشـاهو يا در مورد امير محمدافضل محمدزايی:
دو فوج مشرق و مغرب ز هم مفصل شد
امير ملک خراســان محمـدافضـل شدهرچند امروزه، برخی از نويسندگان معاصر ايرانی به دليل وجود استان شمال شرقی ايران که خراسان ناميده میشود، سعی دارند تا کاربرد نام «خراسان» در مورد کشور «افغانستان» را انکار نمايند، اما بيشتر دانشمندان آنها به اين واقعيت تاريخی معترفند؛ چنان که، دکتر محمود افشار، يکی از طرفداران جدی و مبتکر «پان ايرانيسم»[۶۰]، در کتاب «افغان نامه»، مینويسد:
... قرنها پيش از آن که اين کشور (افغانستان) باين نام ناميده شود با اضافات يا کاهشهايی نسبت به وسعت امروزی، اسم و رسم آن «خراسان» بود. پس، از اين که افغانها نام سابق آن را خراسان بدانند راه غلط و دوری نرفتهاند.[۶۱]
مرتضی اسعدی، يکی ديگر از محققان ايرانی، نيز نظر همسان دارد:
اگرچه نام افغانستان نخستين بار در قرن ۱۰م/۴ه. ق. به کار رفته و به سرزمينی در شرق افغانستان کنونی تا رود سند اطلاق شدهاست، لکن ظاهراً اخيرترين و جامع ترين نام اين سرزمين همانا «خراسان» بودهاست.[۶۲]
بدين ترتيب، نام خراسان همة افغانستان امروز را در بر میگرفت. اما، اين نام امروز اختصاص به شرقیترين استان ايران کنونی دارد.[۶۳]
پانويس: ٤۱- فخرالدين اسعد گرگانی،
داستان ويس و رامين، باهتمام محمدجعفر محجوب، تهران: ۱۳۳۷، ص ۱۲۸
٤٢-
٤۳- مهديزاده کابلی،
درآمدی بر تاريخ افغانستان، قم: نشر صحافی احسانی، چاپ اول - زمستان ۱۳۷۶ خورشيدی، ص ۱۰
٤۴-
۴۵- حبيبی، عبدالحی،
تاريخ افغانستان بعد از اسلام، تهران: دنيای کتاب، چاپ سوم - ۱۳۶۷ ه. ش. ص ۱۴۰
۴۶- همانجا، صص ۱۴۲ و ۱۴۳
۴٧-
۴۸-
تمدن ايرانی، چند تن خاورشناس فرانسوی، ترجمه عيسی بهنام، تهران: چاپ اول ۱۳۳۷ ش. ص ۲۵
۴٩- کانديد اکادميسين اعظم سيستانی،
خراسان، ايران و افغانستان، سايت افغانپديا
۵۰- بلاذری،
فتوح البلدان، قاهره: چاپ ۱٩۰۱ م، ص ٤۱
۵۱- غبار، مير غلام محمد،
افغانستان درمسير تاريخ، سال ۱۳۶۸، ص ۸
۵٢-
۵۳-
حدودالعالم من المشرق الی المغرب ، به اهتمام دکتر منوچهر ستوده، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ص ۶۲
۵۴-
تاريخ سيستان، به تصحيح و تحشيه بهار (كلاله خاور)، تهران: چاپ دوم، ص ۲۶-۲۷
۵۵- ابواسحق ابراهيم اصطخری،
مسالک الممالک، ص ۲۰۳
۵۶- ياقوت حموی،
معجم البلدان، ج ۲، ص ۳۵۳؛ گای لسترنج،
جغرافيای تاريخی سرزمينهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، ۱۳۳۶، زير نام خراسان ص ۴۰۸.
۵۷- جاويد، عبدالاحمد،
اوستا، سويد: شورای فرهنگی افغانستان، چاپ ۱۹۹۹، ص ۶۵؛ به نقل از جغرافيای تاريخی خراسان در حافظ ابرو، ص ٩
۵۸- جاويد، عبدالاحمد،
اوستا، ص ۶۶
۵٩- لازم به يادآوری است که: نيشابور که همان ابرشهر باستانی است امروزه جزوی از ايران کنونی است، مرو، در حال حاضر، جزوی از ترکمنستان است، هرات، شهری که در عهد کهن به نام آريا شناخته شده و بلخ، که در اوستا بخدی ناميده شده، امروزه جزوی از افغانستان هستند.
۶۰- افشار يزدی، محمود،
گنجينه مقالات، تهران: بنياد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۳۶۸ ه. ش.، ج ۱، ص ۴۹۵
۶۱- افشار يزدی، محمود،
افغان نامه، تهران: بنياد موقوفات دکتر محمود افشار، چاپ اول، ۱۳۵۹ ه. ش. ج ۱، ص ۱۵۴
۶۲- اسعدی، مرتضی،
جهان اسلام، تهران: چاپ اول - ۱۳۶۶ ه. ش. ج۱، ص ۷۲
۶۳-
تمدن ايرانی، چند تن خاورشناس فرانسوی، ترجمه عيسی بهنام، تهران: چاپ اول ۱۳۳۷ ش. ص ۲۵
جُستارهای وابسته مير غلاممحمد غبار،
خـراســان، سايت خراسانزمين
پيوندهای مربوط به اين پيام نامهای تاريخی افغانستان: قسمت اول، قسمت دوم، قسمت چهارم